15

1.2K 165 74
                                    


منتظر کامنتاتون هستم.
خدمت شما 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

شب شده بود و جیمین به همراه بکهیون در حال چیدن میز بودند. برای شام غذا های مختلفی توسط جیمین تدارک دیده شده بود.

بکهیون هم با جیمین کمک کرده بود اما نه به طور کامل اون شیرین پختن و دسر درست کردن رو عالی انجام میداد.
اما برای غذا درست کردن هیچ وقت تلاش نکرده بود هر چند یه چیزایی بلد بود اما باز هم.

بکهیون: باورم نمیشه اینارو کلن خودت درست کردی به تهیونگ هیونگ حسودیم شد.

جیمین به لحن بامزه دوستش خندید و لیوان هارو روی میز گذاشت.

جیمین: به تهیونگ تا الان نگفتم چون خودم خیلی شکمو بودم همیشه خدا وقتی بیکار میشودم تو اشپز خونه بودم.

بکهیون : اوووو یه امگا شکمو.

جیمین: اهوم...خوب تموم شد بقیه رو صدا کن منم برم با جین هیونگ نوشیدنی هارو بیارم.

جیمین از کنار بکهیون گذشت و به سمت اشپزخونه حرکت کرد.

جین: به داماد نمونه.

جیمین خندید و همراه جین باقیه نوشیدنی هارو برداشت.

چند دقیقه بعد همه دور میز بزرگ عمارت تهیونگ و جیمین نشسته بودن. همه با دهنی باز از تعجب به میز نگاه میکردن و اون بین تهیونگ با نگاهی تحسین برانگیز به امگاش خیره بود.

نامجون: داری شوخی میکنی دیگه؟

جیمین بخاطر اون نگاه ها خجالت زده سرش پایین بود.

کریس: تهیونگ پست منو دوباره با اون نگهبانه دم درت عوض کن به نظرم دو نفری شام بخورین احساس تنهایی میکنین افسردگی میاد سراغتون.

تهیونگ با نگاهی هق به جانب به کریس نگاه کرد.

تهیونگ: نه اصلا لازم نیست روت فشار میاد کل روز نگهبانی بدی دوست عزیزم همون جا توی شرکت مشغول باش.

همه باهم زدن زیر خنده
و بعد مشغول خوردن غذا شدند.
نغل کلامشون تعریف از دست پخت جیمین بود و یا راجب شرکت ها و برنامه های ایندشون.

هیومین کنار داداشش نشسته بود و جیمین باحوصله بشقاب دختر کوچولو رو پر میکرد.

تمام نگاه و توجه تهیونگ فقط معطوف جیمین و دختر کوچولو کنارش بود. وقتی اون دوتا کنار هم قرار میگرفتن تهیونگ واقعا دلش میلرزید.

هیومین: از اونم میخوام داداشی.
جیمین: باشه صبر کن.

تهیونگ: عزیزم ظرف سالادو میدی دستم.

الفا خودشم نمیتونست چرا وقتی انقدر امگا مشغول خواهرش بود همچین درخواستی کرد.
شاید میخواسته بدونه وجود اون کوچولو برای الفا اثراتی داره؟

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now