23

944 147 65
                                    


خوب خدمت شما بیبیای من

◇◇◇◇◇◇◇◇

با شنیدن صدای عوق زدن بیش از حد امگا از حالت مبهوتش در اومد و با اخمی روی پیشونیش سمت سرویس رفت.

امگا روی زانو هاش افتاده بود.
و با چهره جمع شده محتویاط معدشو که هیچی نبود بالا می اورد.

سمت امگاش رفت و با گرفتن بازو و پهلوش اونو بالا کشید و سمت شیر اب برد و ابی به صورتش زد.

تهیونگ: نفس عمیق بکش جیمینم اروم باش...دم...بازدم..هیشش.

امگا با حرفای تهیونگ تونسته بود نفس هاشو مرتب کنه و حالا بهتر بود. با دستای بیجونش الفا رو هل میداد تا ازش فاصله بگیره.

جیمین: خو..بم...ولم..کن.
الفا اخمش پر رنگ تر شد و بیشتر به امگا چسبید.

تهیونگ: لج بازی نکن جیمین و بی سرو صدا بزار کمکت کنم.

امگا وقتی متوجه عصبانیت الفاش شد سکوت کرد و ترجیح داد هیچی نگه تا اتفاق دیروز تکرار نشه.

الفا به امگا کمک کرد تا دستو صورتشو بشوره و مسواک بزنه و بعد براش لباس اورد و تنش کرد.

امگا تمام مدت به الفاش و اخم جذاب بین ابروهاش خیره بود به نظر حالش خوب بود هر بار با یاد اوری خونی که از بین لبای الفا بیرون ریخت فکر میکرد.
بدنش به وضوح میلرزید.

دلش میخواست اون سوالو بپرسه دقیقا از وقتی چشمای باز الفاشو دیده بود میخواست بپرسه.

جیمین: حالت خوبه؟

تهیونگ که مشغول صاف کردن یقه پیراهن گشاد همسرش بود با این سوال اخماش از هم فاصله گرفت و به چشمای نگران امگا نگاه کرد.

کارش که تموم شد پایین پاهای همسرش نشست و دستای کوچیکشو بین دستاش گرفت.

تهیونگ: خوبم نگران نباش.

خیلی نرم و با لبخند ارومی گفت و امگا کمی حس بهتری پیدا کرد. اما لعنت به افکارش.

جیمین: متاسفم...من...

تهیونگ: هیشششش فراموشش کن همین که همه مون خوبیم کافیه.

امگا بازم سکوت کرد تهیونگ از جاش بلند شد و دست امگاشوهمراه خودش کشید و از سرویس خارج شدن.

سمت اتاق لباس رفت تا حوله شو برداره. بعد برداشتن حوله دوباره برگشت پیش امگاش که با اون نگاه متاسف وسط اتاق بود.

تهیونگ: یه دوش کوچولو میگیرم و زود برمیگردم.

و بعد وارد حموم شد. میدونست امگاش بدون اون بیرون نمیره و سعی کرد سریع تر کارشو انجام بده.

امگا بعد از چند دقیقه سمت اتاق لباس رفت و برای الفاش یه دست لباس گذاشت روی تخت و با اشک مزاحم توی چشماش از اتاق بیرون رفت.

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now