39

1K 174 205
                                    


من از راه اومدم دل شاد اومد.
اومدم اومدم بعله دیگه

کیا منتظر بودن ؟

الان پر حرفی نمیکنم باشه بعدا....

بفرمایید یه پارت طولانی و .....🤭🤫

◇◇◇◇◇◇◇◇

جین: هی نامی اروم تر میوفتم پایین کمرم میشکنه خدایی نکرده دستگاه های داخلیم اسیب میبینه بعد مگه بیخیال داشتن توله گرگ بشیم.

الفا با چشمای گرد به بِبر به دوز همسرش گوش میداد.
فقط داشتن از پله های نه چندان کوتاه خونه جدیدشون میرفتن بالا و میخواست همسرشو روی دستاش ببره اما با حرفای جین واقعا نمیدونست بخنده یا گریه کنه.

( سر بر دیوار بگذار داعاشم🤣)

نامجون: واقعا یه نگاه به هیکل مثل غولم بنداز چرا باید بیوفتی عزیزم.

جین نگاه عاقل اندر سفیانه ای به الفاش انداخت که توی نگاهش تمام خرابکاری های الفا مثل فیلم پلی می‌شود.

جین: یادت بندازم یا خودت یادته؟

نامجون که میدونست یه خورده خراب کاری ارثی داره چیزی نگفت و فقط خندید.

نامجون: باشه باشه اما تو با ارزش ترین چیزی هستی که من الان دارم اومگای بد اونق من پس مراقبتم.

جین دیگه داشت سکته رو میزد : نه نه نه میشه این یکیو حداقل الان که توی فاصله مرگو زندگیم نباشم جایزه دوران مدرستو یادته بخاطر بالا ترین رتبه گرفتی همون موقع گفتی اون با ارزش ترین چیزیه که داری بعد دقیقا همون لحظه جایزه از دستت افتاد و از شیش طبقه مدرسه به زمین رسید رسما داغون شد.

نامجون واقعا حافظه جین رو ستایش میکرد حتی خودشم فراموش کرده بود.

اما همچنان لبخند چال گونش رو داشت با فکر شیطانیی دستاشو دور اومگاش محکم تر کرد و تو یه حرکت ناگهانی شروع کرد به دویدن از پله ها.

جین با ترس و حماقت الفاش شروع کرد دادو بیداد کردن.

جین: خدایا من تاحالا به هیچ کس بدی نکردم خودت بهم رحم کن نامجووون خودم از دیوار اویزونت میکنم اگه بیوفتم اگه بیوفتم خودم امشب میدونم باهات چیکار کنم باور کن شده یه بلیت ده دقیقه از اون دنیا میگیرم میام حسابتو میرسم.

نامجون تمام مدت به حرفای اومگاش میخندید دره اتاقو باز کرد و اومگاش رو سریع روی تخت گذاشت و لباشو محکم بوسید.

و با لبخندی  پیروز و پرغرور زمزمه کرد.

نامجون: اومگای عصبانی و ترسیده من به مقصد امشب رسید...سفر چطور بود؟

( مقصد امشب این بود کلک😎دخترای گلم نکته کلیدی مقصد شب ازدواج کجاست؟🥸)

جین که با رسیدن به تخت نفس اسوده ای کشید با جملات شیرین الفاش و اون چشمای زیباش تمام استرسش از بین رفت.

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now