20

1.1K 172 108
                                    


صبح با حس تهوع شدیدی چشمامو باز کرد. کاملا تو بغل الفاش فرو رفته بود.

دستشو روی دهنش گذاشت و دست با دیگش حلقه دستای الفا رو سریع باز کرد و به سمت سرویس دوید.

الفا با حرکت امگا و باز شدن حلقه دستاش بیدار شد.

از تخت بیرون اومد و سمت سرویس رفت تهوع های صبحگاهیه امگا عادی بود اما بازم درد کشیدن امگا ازارش میداد.

پشت همسرش ایستاد و دستشو جلوی سینه تختش گذاشت تا اگه امگا تعادلشو از دست داد نگهش داره.

امگا چند بار عوق زد و تمام محتویات معدشو بالا اورد.

دیگه توان ایستادن نداشت پاها و دستاش میلرزید. و احساس ضعف میکرد.

بی رمق خودشو رها کرد. میدونست تهیونگ هست، که نگهش داره.

سرجیمین روی سینش بود و در اغوشش نگهش داشته بود.

به سمت شیر آب رفتن و آبی به صورت امگاش زد . و دهنشو شست.

امگاشو بالا کشید و براید استایل بغلش کرد و از سرویس بیرون رفت.

اروم روی تخت خوابوندش و پیشونیشو عمیق بوسید.

تهیونگ: خوبی؟

جیمین فقط با سر تکون دادن،  تایید کرد.

ساعت ۸:۳۰ صبحو نشون میداد.  فقط سه ساعت خوابیده بودن!

تهیونگ: میرم صورتمو بشورم زود میام یکم نفس عمیق بکش و خودتو اروم کن باشه عشقم.

امگا دوباره با سر تایید کرد اصلا توان حرف زدن نداشت.

الفا نگاه نگران دیگه ای به امگا انداخت و سمت سرویس رفت.

جیمین دستشو روی شکمش گذاشت و اروم نوازشش میکرد.

" ببخشید کوچولوی من اگه میتونستم بخوابم انقدر خسته نبودم، و تو انقدر اذیت نمیشدی کابوس هایی که می‌بینم حتی فکر بهشون برام ترسناکه،  تکرار هر شب اون کابوس که تو و اپا تهیونگتو از دست میدم برام ترسناکه خیلی خیلی ترسناک"

برگشت و به پنجره اتاق نگاه کرد. امروز هوا ابری بود. لبخندی زد.

هوای ابری دلگیر اما پر ارامش بود.

با حس ضعف شدیدی بلند شد و سمت بلکن رفت درهارو باز کرد که باد سردی بدنشو لرزوند.

بالا تنش لخت بود. دیشب قبل اینکه بخوابن با لج بازی اون هودی رو درآورده بود و بعد محکم الفا شو بغل کرده بود تا لباس تنش نکنه‌.

( مردم🥲)

لبخندی زد تهیونگ واقعا وقتی غر غر میکرد کیوت بود.

نفس عمیقی کشید که با پیچیده شدن بین پتو و اغوش نعناییه الفاش کمی جا خورد اصلا متوجه بیرون اومدن تهیونگ نشده بود.

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now