41

935 143 44
                                    

سوپراییییز بیبیام عیدی میخواستن ایاااااااا؟

😉 خدمت شما ناناسا.....

◇◇◇◇◇◇◇◇◇

صبح وقتی بیدار شده بود با جای خالی الفاش روبه رو شد البته یه یاداشت کوچولو اونجا بود.

کاغذ رو برداشت و متنش رو خوند.

" مراقب خودت باش تنهایی راه نرو و البته صبحونتو کامل بخور دیر برمیگردم"

کاغذ رو توی کشو کنار تخت کنار بقیه یادداشت های کوچولو الفاش گذاشت.

خانوم چوی رو صدا زد که طولی نکشید زن با پسر اومگا خدمتکار وارد اتاق شد.

خانوم چوی: صبح بخیر اقای کیم.

جیمین: صبح بخیر اجوما .

خانوم چوی مثل این یک هفته گذشته سمت جیمین رفت و کمکش کرد بلند شه .

قطعا نمیتونست تنهایی به راحتی بشینه بلند شه.

حدود ۳۰ دقیقه طول کشید تا اومگا کارای صبح گاهیش تموم بشه.

با کمک و مراقبت خانوم چوی و پسر همراهش روی مبل روبه روی تلوزیون نشست.

حتی نمیتونست روی صندلی های میز اشپزخونه بشینه.

خانوم چوی: صبحونتون اقای کیم .

.
.
.
.
.

یونجون: دوتا شریک باهم هفته پیش درخواست همکاری داده بودن برای پروژه جدیدشون اینم مدارک و شرایطشونه.

تهیونگ پرونده رو از یونجون گرفت و صفحاتشو چک میکرد به نظر هم کاریه خوبی میومد.
از اون گذشته کار تبلیغات اونا هر چی بیشتر گسترش پیدا میکرد میتونست آوای شرکتشون به خارج از کره هم برسه.

تهیونگ: به نظرم سودش برابره حالا خود شرکا رو هم ببینیم تماس بگیر و برای قبل از ساعت ۴ یه جلسه بزار .
یونجون: چشم قربان....با من کاری ندارید دیگه.

تهیونگ: نه پسر میتونی بری.

یونجون دو دل بود که حرفی که میخواد بزنه رو بگه یا نه اما واقعا نگفتن و پشیمونی توی لیست یونجون نبود.

یونجون: امممم قربان راستش.

مکث کرد که تهیونگ سرشو از کاغذای جلوش بیرون اورد.

تهیونگ: بله یونجون؟

یونجون: میخواستم بیام اقای کیم رو ببینیم حدود سه ماهه که ندیدمشون.

الفا لبخند مستطیلی به لب اورد و گفت: باشه یونجون امروز برو پیشش اونم یه خورده بهونه بی‌حوصلگی میگیره قبل من برو منم بعد جلسه میام عمارت.

یونجون خوشحال از دیدار با جیمین سری تکون داد: خیلی ممنون رئیس کیم.

یون از اتاق کاره تهیونگ خارج شد و سر حال سمت میزش رفت تا جلسه امروز رو راسو ریس کنه.

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now