16

1K 164 61
                                    

روزیسا اومده دل شاد اومده با اپ اومد.
💃🙃💃

بفرمایید.

.........

با صدای الارم گوشی چشماشو باز کرد . و قبل از اینکه امگاش بیدار بشه خاموشش کرد.

برگشت و به امگاش که مثل بچه جمع شده بود و غرق خواب شده بود نگاه کرد.

موهاش روی چشماش ریخته بود و بین ملافه های سفید میدرخشید تازه متوجه بدن لخت همسرش شد.

و حوله مشکی پایین تخت افتاده بود.
تهیونگ دستی به چشماش کشید. خم شد و بعد از بوسیدن موهای مشکیه امگاش از تخت بیرون رفت.

دمای اتاقو بیشتر کرد تا امگاش سردش نشه نمیخواست با لباس تنش کردن بیدارش کنه.

بعد هم به سمت حموم قدم برداشت. زیر دوش اب چشماشو بسته بود و روی حرکت اب که بدنش رو خیس میکرد تمرکز کرد.

این کار همیشه باعث میشود الفا بهتر بتونه فکر کنه.

یه ربع بعد تهیونگ با کتو شلوار ابی تیره ای جلوی اینه مشغول بستن ساعت مچیش بود. انقدر بی سرو صدا حرکت میکرد که خودشم تعجب کرده بود.

دستی به موهای نم دارش کشید. سشوار رو برداشت و از اتاق خارج شد.

بعد از خشک کردن موهاش تو یه اتاق دیگه برگشت و بعد از برداشتن موبایل و کتش بوسه ای به پیشونی جیمین زد و از اتاق خارج شد.
 

ماگ قهوه شو برداشت . و بعد از نشستن موبایلشو برداشت وبه بکهیون زنگ زد.

.
بووووق
.

تهیونگ: الو چطوری بک؟

بکهیون: خوبم تو چی جناب الفا؟

تهیونگ: یکم فکرم درگیره اما خوبم بک میخواستم بگم میشه امروز ظهر بیای عمارت من .

بکهیون: باشه میام برنامه ای ندارم، چیزی شده؟

تهیونگ: جیمین خونست ، خسته بود خواستم امروز استراحت کنه چند روزیه زیاد روبه راه نیست خیلی حساس و زود رنج شده.

بک با چشمای گرد شد از رو صندلی بلند.

بکهیون: وای وای وای اوکی تو نگران نباش من میام پیش جیمین هواسم بهشون حس با خیال راحت برو شرکت.

بکهیون جوری سریع کلماتو کنارهم چید که تهیونگ میتونست مدال طلای تند حرف زدن رو بهش بده.

تهیونگ: نفس میکشیدی بینش.

بکهیون: تو کار نداری هان؟ نباید یه ربع دیگه شرکتت باشی برو دیگه نگران چیزیم نباش.

تهیونگ: باشه بای.

بکهیون: بای بای.

 
**

تماس رو قطع کرد و چند دقیقه به صفحه خاموش خیره شد لبخند کوتاهی زد و زمزمه کرد.

تهیونگ: خلوچل یه جوری پر هیجان و تند حرف زد انگار کلی پشمک خورده واسه صبحونه.

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now