𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖋𝖔𝖚𝖗

2K 241 23
                                    

صدای فریاد آلفای عصبانی که رگای گردنش از خشم برجسته شده بودن و از چشماش خون می بارید چهار ستون بدن امگای ترسیده‌ای که با ترس خودش رو گوشه‌ی اتاق جمع کرده بود رو لرزوند

¥ تو چه غلطی کردی امگای به درد نخور لعنتیی؟؟؟

با قدمای بلند و محکم سمت فلیکس اومد و با گرفتن گلوش از زمین بلندش کرد و به دیوار کوبیدش
دستاش سریع ناخودآگاه بالا اومدن و به سختی سعی کردن مانع تنفس رو جدا کنن
اما قطعا قرار نبود انگشتای کوچیک و کم جون فلیکس دستای اون آلفای خشمگین رو حتی یکم حرکت بدن

¥ بالاخره با هرزه بازیات همه چیو خراب کردی آره؟؟؟
چطوری تونستی حتی به برگشتن به اینجا فکر کنی بعد غلطی که کردی
باید همون موقع که معلوم شد یه هرزه بی خاصیتی کارتو تموم میکردم که امروز باعث سرافکندگیم نشی

حلقه‌ی دستش رو دور گردن فلیکس محکم تر کرد و بدون ذره ای احساس با زانو داخل شکم پسرش کوبید  ناله دردناک فلیکسی که عاجزانه سعی میکرد به ریه های بیچارش اکسیژن برسونه بلند شد و اشکاش سرازیر شدن
با سیاهی رفتن چشمش و حس اینکه تا چند لحظه دیگه خفه میشه به دست پدرش چنگی زد و تقلا کرد

¥ هنوز روی اینکه بخوای زنده بمونی رو داری موجود چندش آور؟؟

یه دستش رو از گلوی پسر جدا کرد و سیلی محکمی تو گوشش زد
فلیکس بی حس شدن نصف صورتش و بعد درد سوزناک پوستش رو حس کرد
آلفا به همین بسنده نکرد و مچ باریک فلیکس رو با دستای بزرگش گرفت و تو یه لحظه جوری پیچوند که صدای شکستن استخونش بلند شد و همزمان گلوشو ول کرد
پسرک با درد جیغ بلندی زد و روی زمین افتاد
نمیتونست بگه کجاش بیشتر درد میکنه و روش تمرکز کنه
شکمش، دست شکستش، صورت سرخ شدش، یا گلوش که به طور وحشتناکی میسوخت
مرد با بی رحمی دوباره طوری که انگار یه جسم خالیه بلندش کرد و با خشم به دیوار کوبوندش که مایع گرمی از پشت سر پسر که با دیوار برخورد کرده بود جاری شد
با این کارش، صدای جیغ زنی که تا الان فقط نظاره گر بود و فلیکس متوجهش نشده بود بلند شد

بی جون سرش رو بالا آورد و به مادرش که جلوی در وایساده بود نگاه کرد
یعنی همیشه اشتباه میکرد که مادرش اهمیتی بهش نمیده و ازش متنفره؟
الان پدرش رو از کشتنش منصرف میکنه؟نجاتش میده؟

÷ چرا اینجا انجامش میدی بهت گفتم که خدمتکارا تازه همه جا رو تمیز کردن
ببین چه بلایی سر دیوار آوردیی لک خون سخت پاک میشه

فلیکس شکستن قلبش رو با تمام وجود حس کرد
این شکستن حتی از دست و سرش هم بیشتر درد داشت
چشماش رو بست و بی صدا اشک ریخت
پدرش عصبی روی زمین پرتش کرد و به همسرش نگاه کرد

¥ تو این شرایط اینه مشکلت؟؟
تا الان همه شریکا و سهام دارا فهمیدن این هرزه چیه
دیگه چجوری میتونم سر میز بشینم باهاشون وقتی این لکه‌ی نحس به اسم پسرم وصله بهم؟؟
حداقل قبلا میشد ازدواج کنه و از شرش راحت شیم یه سودیم داشته باشه الان چی؟؟ کدوم آلفای درست حسابی اینو میخواد آخه؟

𝑀𝑦 𝑊𝑜𝑟𝑠𝑡 𝐸𝑛𝑒𝑚𝑦/ ℎ𝑦𝑢𝑛𝑙𝑖𝑥Where stories live. Discover now