4

470 126 11
                                    

دقیقا مثل خونه مون، محل کارمون هم تغییری نکرده.

من هنوز منشی اونم، هیچکس نمی‌دونه چه شکلیه و کمپانی هنوزم موفقه.

تنها چیزی که فرق کرده اینه که جون ترفیع گرفته و بعضی وقتا با هم کار می‌کنیم.

از اونجایی که جلوی هرکسی یه جوری ظاهر میشه، هیچکس نمی‌دونه واقعا چه شکلیه و کیه.

فکر کنم همینجوری تا الان دووم آورده، البته که جلوی من خود واقعیشه.

باید بگم دفترش یکم تغییر کرده، دیگه میز دو هفته
پیش شو نداره.

یه جورایی...شکستیمش.
خب خلاصه همه چیز خوبه!

"برنامه امروز؟" سرمو تکون دادم و یه برگه بهش دادم.

"امروز در کل چهارتا جلسه دارید. ساعت دوازده، دو و نیم، سه و چهل دقیقه و آخری هم ساعت شش."

سرشو تکون داد، "چیزی بینشون نیست؟" دوباره نگاه کردم، " به جز کارای خودتون نه، دیگه با کسی ملاقات ندارید."

سرشو تکون داد و آهی کشید، "خیلی خب."

بهم نگاه کرد، "حالا میشه بازی و تموم کنیم؟" با گیجی نگاهش کردم.

"هوم؟" روی صندلیش نشست. " همیشه یه جوری رفتار می‌کنی که انگار با هم نیستیم و رفتارت مثل یه.."

لبخند زدم، "مثل یه منشیه؟" بهم نگاه کرد و خندید، "آره، لازم نیست انقدر به خودت سخت بگیری."

از روی صندلیش بلند شد و به سمتم اومد، "تو دوست پسرمی، همه چیزمی." دستشو روی پهلو هام گذاشت و به سمت خودش کشوندم.

"پس مثل دوست پسرم رفتار کن، نه منشی. به هرحال فقط خودمون اینجاییم." خم شد و گوشمو گاز گرفت. به خودم لرزیدم و با صورت قرمز عقب کشیدم.

"الان نه، تازه میز جدید گرفتیم." چشماشو گردوند، "اوکی، فقط چون تو نمیخوای. ولی اگه نظرت عوض شد، در خدمتم."

خندیدم و با مشت به قفسه سینه اش زدم، گونه مو بوسید و به سمت میزش رفت. "برو سر کارت سوییت هارت. "‌ سرمو تکون دادم و بیرون رفتم.

به نظرم حق با اونه، لازم نیست نقش بازی کنم ولی این کارمه و بهش عادت کردم.

حرفش ذهنمو درگیر کرده، واقعا از غر زدن های کوچکیش خوشم میاد.

Unbreakable Bond | SopeWhere stories live. Discover now