12

376 106 26
                                    


"ازش دور شو." مرد خشک بهش نگاه کرد، "شرمنده ولی داشتیم با هم معامله می‌کردیم. برو یه وقت دیگه بیا."

هوسوک سعی کرد نزدیکتر بیاد ولی مرد جلوشو گرفت.

"هی هی هی، فکر کردی بازم میتونی باهاش بازی کنی؟ دست از سرش بر دار، بذار هرکاری می‌خواد بکنه."

بهش نگاه کردم، "یونگی، اینکارو نکن." ابرو مو بالا انداختم.

"اینکارو نکن. میشنوی چی میگم؟ نکن. با هم حلش می‌کنیم، نباید با اون باشی."

آهی کشیدم، "کجا بودی؟" گیج نگاهم کرد و تکرار کردم، "کجا بودی؟"

"منظورت چی..." بازم اشک های مزاحم.

"وقتی بیشتر از هروقتی بهت نیاز داشتم کجا بودی؟! یک سال تو جنگل بودم!! یک سال!! کجا بودی؟!"

شوکه نگاهم کرد،"من...من..." به چشماش خيره شدم.

"تو چی؟ آره اصلا دنبالم نگشتی. هوسوک دیگه لازم نیست چیزی بشنوم."

دستام به اون شیطان نزدیکتر شد.

"نه!" با عصبانیت نگاهش کردم، "از بهونه هات خسته شدم."

دستشو  گرفتم و نور قرمز همه جارو فرا گرفت.

لبخندش ترسناک تر از قبل شد و دستمو محکم گرفت.

با حرکت یه دستش هوسوک به عقب پرتاب شد.

"یونگی! بهش اعتماد...." و ناپدید شد.

حس می‌کردم سبک شدم.

"تصمیم عاقلانه ای بود مین، واقعا عاقلانه بود‌."

دستمو ول کرد و یه علامت عجیب روی دستم پدیدار شد.

"این نشون میده با من معامله کردی. هر شیطانی ببینش، متوجه میشه."

سرمو تکون دادم، "خب الان چی میشه؟" روی صندلیش نشست، "حالا بهت آموزش میدیم."

گیج نگاهش کردم، آموزشم میدن؟ نکنه قراره استاد کونگ‌فو بشم؟

"آموزش؟ برای چی؟" لبخند زد و یه نفر وارد اتاق شد.

"واسه یه چیز مهم آموزش می‌بینی. نگران نباش، به موقع اش می‌فهمی، باید صبور باشی."

یه زن وارد اتاق شده بود.

"لورا، لطفا مهمون و راهنمایی کن."

زن سر تکون داد و اشاره کرد همراهش برم.

به محض خروج شون، شیطان پشت در دیووانه وار خندید.

"بلاخره به چیزی که لایقشی می‌رسی. هیچوقت بخاطر دویست سال پیش نمی‌بخشمت. بهت گفتم برمی‌گردم و باارزش ترین چیز تو میگیرم. "

به بیرون پنجره و جنگل اطراف عمارت نگاه کرد.

"تاوان شو پس میدی جانگ هوسوک. "

..................................‌........

متاسفانه قرار نیست فانتزی هاتون درست از آب در بياد😂

ووت و کامنت یادتون نره
لاو یو 💜

Unbreakable Bond | SopeWhere stories live. Discover now