24

318 85 8
                                    


سریع وسایل مون و برداشتیم و سوار ماشین جین شدیم. "مطمئنی؟" جین با نگرانی به نامجون نگاه کرد و اون لبخند زد.

"اگه بریم راه برگشتی نداری سوییت هارت."  جون به جلو نگاه کرد، "میدونم، ولی ما یه هدفی داریم. یونگی بهترین دوستمه، غیرممکنه تنهاش بذارم."

جین سرشو تکون داد و برای اینکه خودشو آروم کنه چند بار نفس عمیق کشید.

چند بار نقشه رو بررسی کردیم، حتما یونگی رو برمی‌گردونیم. حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه...

"رسیدیم." با کیف هامون اومدیم بیرون، "یادتون باشه، با اینکه خیلی تمرین کرديم نمی‌تونیم اطمینان کامل داشته باشیم. باید دقیق انجامش بدیم وگرنه کار همه مون تمومه."

من و جون بهم نگاه کردیم و سر تکون دادیم، "بیاید انجامش بدیم. " جین چشماشو بست و شروع به خوندن ورد کرد.

چشمای جین قرمز و چشمای جون که روبه‌روش ایستاده بود، سفید شد. در عرض یه ثانیه، جون ناپدید شد.

"تموم شد، وقتی جون دست شو ببره، میتونم خودمون و تله پورت کنم." یه نفس عمیق کشیدم.

امیدوارم هیچ مشکلی پیش نیاد، "فاک." برگشتم و دستای جین و غرق خون دیدم.

بهم نگاه کرد، "بریم."

وقتی چشمامو باز کردم جون و دیدم که رو زمین افتاده. جین به سمتش رفت، "بیب، واقعا متاسفم." جون لبخند زد و دراز کشید.

"چیزی نیست، اینجا استراحت میکنم. شما یونگی و پيدا کنید، وقت نداریم."

دستای جین و گرفتم و با ناراحتی حرکت کردیم.

وارد یه راهرو شدیم و همه جا تاریک شد، "وات د فاک؟" جین بهم نگاه کرد، "داره شروع میشه." ضربان قلبم شدت گرفت.

نه...لطفا. "جین!" با عجله نگاهم کرد، "نبض شو حس میکنم!" جین با آرامش لبخند زد.

"کجاست؟" چشمامو بستم تا تمرکز کنم، " یکم سخته ولی حس میکنم که نزدیکه، بریم."

اینجاست، واقعا اینجاست. باورم نمیشه.

"حس می‌کنم داره...داره حرکت می‌کنه." جین شوکه نگاهم کرد، "چی؟"

سرمو گرفتم، "فاک." داشتم می‌افتادم که جین گرفتم، "نه...نه!! فاک."

................................................

خب ده تا چپتر دیگه مونده~
دارم سعی می‌کنم قبل شروع امتحانام تمومش کنم

ووت و کامنت یادتون نره
لاو یو💜

Unbreakable Bond | SopeWhere stories live. Discover now