_پس تو بودی.
تهیونگ جا خورده. درحالیکه تفنگ رو با دست لرزونش نگه داشته، با دست دیگهاش تو موهاش چنگ میندازه.
_از همون اول.
+من؟
جونگکوک یه قدم جلو میره.
+تو چی داری می..
یه لحظه نفسش قطع میشه. تفنگی که روی پیشونیش گذاشته میشه نمیزاره حرکت کنه.
_میدونستم یه عوضی ای ولی تا این حد؟
+من واقعا نمیدونم چی..
_فقط خفه شو.
تهیونگ اینبار کنترلش رو از دست میده و با بیشتر کردن فشار لوله تفنگش روی پیشونی جونگکوک به عقب هلش میده.
سکوتی برقرار میشه.
_خودتو مرده بدون جئون.
چند ماه قبل
_همون ماجرای همیشگی.
تهیونگ غر میزنه.
_مگه نه بچه؟
سرش رو به سمت لروی که دست به سینه کنارش وایساده میچرخونه.
#آره هرچند ما تنها کسایی هستیم که همچین فکری داریم.
پسر کوچیکتر در حال تماشا کردن جمعیتی که دور هم جمع شدن جواب میده.
_طبق معمول یه پرونده رو حل و فصل میکنه و همه تحسینش میکنن، اما خب چرا؟ منظورم اینه که محض رضای خدا، این کاریه که وظیفمونه.
#شاید واسه اینکه به یه قهرمان نیاز دارن.
_تو نداری؟
کارآگاه میپرسه.
#قهرمان من تویی دیگه.
افسر پلیس دستش میندازه.
_گمشو
تهیونگ کمی هلش میده بدون اینکه لروی حتی از جاش تکون بخوره. یه زمانی تهیونگ فقط با یه هل کوچیک میتونست حرکتش بده اما الان لروی جنکینز (Leroy Jenkins) سرسخت تر شده. خب میشه گفت چارهای جز این برای تحمل تهیونگ نداره؛ تهیونگی که با لقب گرگ منزوی اداره پلیس منطقه یازده شیکاگو، منطقهای که بخاطر قتل های بی شمارش معروفه، شناخته میشه.
#خب تو هم میتونی برای هر پیروزیت یه مهمونی بگیری.
_خودتم میدونی که از توی چشم بودن خوشم نمیاد.
تهیونگ پوزخندی میزنه و سرشو به چپ و راست تکون میده.
_این همه شامپاین و تبریک فقط بخاطر حل چند تا دزدی؟ خب بد نیست ولی هنوزم باید حواسمون به قتل ها و تجاوزها باشه.
#میفهمم منظورتو اما خب اینجا منطقه یازدهمه تهیونگ، هر چند وقت یه بار به یه کم خوشگذرونی نیاز دارن.
![](https://img.wattpad.com/cover/287589600-288-k110823.jpg)
YOU ARE READING
The Winds Of Chicago
Fanfiction✓ترجمهای _________________ _پس تو بودی. تهیونگ جا خورده. درحالیکه تفنگ رو با دست لرزونش نگه داشته، با دست دیگهاش تو موهاش چنگ میندازه. _از همون اول. +من؟ جونگکوک یه قدم جلو میره. +تو چی داری می.. _میدونستم یه عوضی ای ولی تا این حد؟ +من واقعا نمید...