Chapter 3

131 80 30
                                    


تهیونگ برای چند لحظه همون جایی که قرار داره وایمیسته.میخواد قبل از رسیدن به ونی که راه رو مسدود کرده، برای یه ثانیه هم که شده تظاهر به آرامش کنه.

دو افسری که جسد رو پیدا کردن جزو تیم سومن. تهیونگ که قبلا باهاشون صحبت کرده برای مدتی ساکت میمونه و اجازه میده صدای جونگکوک هوا رو آلوده کنه.

+پس وقتی اون چیز عجیب رو دیدی توی ماشین بودی؟

کارآگاه خلاصه وار می‌پرسه.

؟اره اما بخاطر تاریکی واضح نبود.

+یعنی اولش جسد رو ندیدین؟

؟نه، فقط نوشته.

افسر دوم تاکید میکنه.

+همون نشون؟

جونگکوک میپرسه و همزمان به سمت سوکجین که سرش رو به نشونه تایید تکون میده میچرخه.

بعد، جونگکوک سوال های کوتاهش رو ادامه میده و گروهبان، تهیونگ رو کنار میکشه تا باهاش صبحت کنه.

&اشکالی نداره اگه به زک، کریستین و لروی زنگ بزنم؟به زودی به گروه کمکی احتیاج پیدا میکنیم.

_اول باید به اونا زنگ میزدی نه این(جونگکوک).

بخاطر کاری که کرده تهیونگ بهش میپره.

_فکر میکردم حداقل تو یکی با بقیه نیروهای ناحیه فرق داری اما ظاهرا نه. تو هم یه طرفداری.

&طرفدار؟ ما پلیسیم تهیونگ نه یه تیم بیسبال.

_من که پلیسم اما تو چی؟ جزو حزب اکثریت ناحیه؟ تو فقط یه احمقی.

&اینقدر بهش حسودی میکنی؟ چرا؟ تو هم به اندازه اون با استعدادی.

سوکجین درحالیکه نزدیکش میشه میگه.

اما تهیونگ عقب میره. دهنش از تعجب باز مونده.

_به اندازه اون با استعدادم؟ اون حتی نصف مهارتهام هم نداره.

اصلا اینطور نیست و کارآگاه هم اینو میدونه اما هرگز جلوی گروهبان بهش اقرار نمیکنه. احمقانس اما تهیونگ به قدری با نفرتش کور شده که نمیتونه کاری جز این انجام بده.

& دیگه چیزی نمونده که به یه مرد رقت انگیز تبدیل شی.

_میخوای یه مرد رقت انگیز رو ببینی؟ فقط آیینه رو نگاه کن سوکجین.

سوکجین ناگهان سرش رو برمیگردونه. آرامشش رو از دست میده و تهیونگ از چیزی که گفته پشیمون میشه. همیشه وقتی عصبانیه قبل از فکر کردن حرف میزنه.

_من واقعا متأ..

&نباش. برو اطراف رو چک کن. منم به تیم زنگ میزنم.

تهیونگ میخواد جمله قبلش رو ادامه بده اما کلمات خیلی سنگین به نظر میان. نمیتونن از دهنش عبور کنن. نمیتونه نشون بده چه احساسی داره.کلا جز عصبانیت نمیتونه چیزی رو بیان کنه. مخصوصا به این مرد!

The Winds Of Chicago Where stories live. Discover now