+چیزی راجب قتل ننوشتن.جونگکوک حین سومین بررسی روزنامه میگه.
•خوبه که، نه؟ تقریبا سه هفته گذشته و جرم های وحشتناک دیگهای هم تو این مدت اتفاق افتادن.
+ولی نه مثل این یکی یونگی.
کارآگاه کاغذ رو روی صندلی آشپزخونه میزاره.
•مگه مهم این نبود که مخفی نگهش دارن؟ رسانه هرچقدر کمتر بدونه بهتره.
+حق با توئه.
جونگکوک حین ضربه زدن به لیوان زمزمه میکنه.
+اما بازم این عادی نیست. بیا بگیم منطقه موفق شده جلب توجه نکنه.
•تو که توی این پرونده نیستی.
یونگی به جونگکوکی که دقیقا بعد این حرف زبونش رو به دیواره لپش فشار میده گوشزد میکنه.
+نه هنوز
لبهای کارآگاه کمی تکون میخورن.
+اما یه تحقیقاتی انجام دادم.
•البته که این کارو کردی. تو خوشت نمیاد کارها تحت کنترلت نباشن.
+ربطی به کنترل کردن نداره.
جونگکوک اعتراض میکنه.
•داره
یونگی با پوزخند کمرنگ روی لبش تاکید میکنه.
+باشه
جونگکوک قبول میکنه.
+فقط یکم...موضوع اینه که من واقعا بخاطر اینجور پرونده ها زندگی میکنم.
•اونایی که عجیبن آره؟
یونگی حین گرفتار کردن کمی پاستا با چنگالش با تمسخر میگه.
•اون پرونده با تو میتونه سریعتر پیشرفت کنه.
+میدونم...اما اون احمق با من کار نمیکنه.
•دوست دارم این تهیونگ رو ملاقات کنم. معمولا کسی نمیتونه جلوی تو مقاومت کنه.
+نه! تو ملاقاتش نمیکنی. اون غیرقابل تحمله. همیشه بدون دلیلی بدعنقه.
•اما حداقل خوشتیپه، نیست؟
+بازم زیباییش برای پنهان کردن رفتارش کافی نیست.
•یعنی سوکجینِ تو اصلا بدعنق نیست؟
+بعضی وقتها آره اما اهمیتی نداره.
جونگکوک غذاش رو تموم میکنه.
+و اون مال من نیست، همونطور که من مال اون نیستم.
•تو هیچ وقت مال کسی نمیشی...میدونم.
ظرف یونگی هم خالی شده.
•میبینی؟ خودتم یه گرگ تنهایی.
+خفه شو!
جونگکوک بلند میشه و ظرف یونگی رو برمیداره تا بزاره روی ظرف خودش.
YOU ARE READING
The Winds Of Chicago
Fanfiction✓ترجمهای _________________ _پس تو بودی. تهیونگ جا خورده. درحالیکه تفنگ رو با دست لرزونش نگه داشته، با دست دیگهاش تو موهاش چنگ میندازه. _از همون اول. +من؟ جونگکوک یه قدم جلو میره. +تو چی داری می.. _میدونستم یه عوضی ای ولی تا این حد؟ +من واقعا نمید...