چه.آدم.عوضیی.11 صبحه و سر تهیونگ هنوزم درد میکنه. جئون یه سردرد لعنتیه. کلا برای یه دقیقه دیدش اما همین هم برای اذیت کردنش کافیه. هیچکس مثل جونگکوک آزارش نمیده.
تصور کن برای سالها عضو یه ایستگاه بودی و یه روز حروم زادهای جرئت میکنه که ازت بپرسه راهتو گم کردی یا نه. تو ایستگاه لعنتی خودت! اونم با یه پوزخند غیر قابل تحمل روی صورتش. پوزخندی که تهیونگ مشتاقه پاکش کنه.اما نه الان.
گفت که جئون روزش رو خراب نمیکنه و دقیقا منظورش همین بود. امروز یه روز خاصه و اون نمیتونه عوضش کنه و البته که نمیکنه!
تهیونگ بعد از بیرون رفتن نفسی میکشه و تمام حس های بد رو پشت سر میزاره. امروز قراره یه روزِ خوب باشه؛ نمیتونه غیر از این بشه. میدونه که روزهای سخت نزدیکن. پس باید از این یکشنبه لذت ببره و بیخیال اون احمق پولدار بشه. بیخیال همه چی.
کارآگاه گره دستش رو دور جعبهای که تو دست چپش نگه داشته محکم میکنه. کلیدهاش رو از جیب در میاره و درِ رانندهی فورد ۱۹۷۵ وفادارش رو باز میکنه. این ماشین یه شاهکار واقعیه!
سوار ماشین میشه و جعبه رو روی صندلی مسافر میزاره. چجوری پرونده رو تو کشوی میزش جا گذاشته بود؟
تهیونگ ماشین رو روشن میکنه و به صدایی که از ماشین میاد لبخند میزنه. درسته که موتورِ پورشه نیست اما از صداش لذت میبره.
تهیونگ مرد سادهایه و اهمیتی به تجملات نمیده.
راستش حتی پول کافی هم برای اهمیت دادن بهش نداره و معلومه که چقدر از جونگکوک متنفره. اینجوری بهتره. نمیتونه تصور کنه مثل اون عوضی باشه.لعنتی. هنوزم داره بهش فکر میکنه.
به بیرون کردن اون از سرش نیاز داره. واسه همین قبل از بیرون اومدن از پارکینگ چشمهاش رو برای چند ثانیهی کوتاه میبنده و ذهنش رو خالی میکنه.
امروز از اون روزهاییه که آسمون خاکستریه. خورشید برخلاف ابرها خجالتیه و زیاد خودش رو نشون نمیده. هوا مربوطه ولی بارون نمیباره. مه باریکی ایجاد شده که تهیونگ رو مجبور میکنه بیشتر از حد معمول تمرکز کنه. مایه تاسفه اگه به مقصدش نرسه.
بعد از گذروندن لحظاتی توی ترافیک، تهیونگ موفق میشه وارد قدیمی ترین قسمت شیکاگو بشه. منطقه اجتماعی پر از محله های جالب و بیشترشون هم تاریخی. ترافیک اینجا سنگین تره اما تهیونگ اهمیتی به منتظر بودن توی راه نمیده، با اینکه به شدت هیجان زدهست و با انگشتهاش در حال ضربه زدن به فرمونه!
بالاخره به مقصدش میرسه. محلهای لذت بخش و مکانی خوب برای زندگی کردن دور از Humboldt park؛ جایی که تهیونگ توش میخوابه. از نظر مکانی زیاد هم فاصله ندارن ولی دو تا جهان متفاوتن. وقتی کارآگاه توی West Garfield Parkزندگی می کرد، این تفاوتها بیشتر هم بودن.
![](https://img.wattpad.com/cover/287589600-288-k110823.jpg)
YOU ARE READING
The Winds Of Chicago
Fanfiction✓ترجمهای _________________ _پس تو بودی. تهیونگ جا خورده. درحالیکه تفنگ رو با دست لرزونش نگه داشته، با دست دیگهاش تو موهاش چنگ میندازه. _از همون اول. +من؟ جونگکوک یه قدم جلو میره. +تو چی داری می.. _میدونستم یه عوضی ای ولی تا این حد؟ +من واقعا نمید...