Chapter 5

119 63 38
                                    


تهیونگ نفس عمیقی میکشه.

کاری که میخواد بکنه هیچ وقت آسون نبوده، اما حداقل خوبه که تنهاست. هیچ جونگکوکی اطرافش وجود نداره.

تنها رفتن سر این جور قرارها طبق روال اداری نیست اما کی اهمیت میده؟!

زیر تراس شیکی وایساده. رنگ قرمز آجرهای دیوار با سفیدی در ورودی در تضاده. همه چیز از بیرون عالی به نظر میاد. زمانی که توی خونه هست همه چیز مثل الان باقی میمونه؟

بعد ازسه بار در زدن و اعلام حضور، نفس عمیق دیگه‌ای میکشه. لازم نیست مدت زیادی صبر کنه.

_سلام آقا.

حین بیرون آوردن کارتش به مرد قد بلند میگه.

_کارآگاه کیم هستم از حوزه کارآگاه ها. Josh Doney هستید؛ درسته؟

×بله اما انتظار همچین پاسخ سریعی رو نداشتم.

جاش(اسم همسر مقتول) کمی جابجا میشه و حرف کارآگاه رو قبول میکنه.

×بیا تو کارآگاه.

کارت رو سرجاش برمیگردونه و وارد خونه میشه.

_متاسفانه فکر میکنم قرار نیست پاسخی که میخواین رو بهتون بدم.

تهیونگ نمیخواد مرد روبه‌روش امید الکی پیدا کنه چون در این صورت وضع بدتر میشه.

×واقعا؟

تهیونگ دعوت به نشستن روی مبل راحتی میشه.

×قهوه یا چیزی میخوای؟

_نه ممنون.

همونطور که میشینه تعارفش رو رد میکنه.

اتاق نشیمن خیلی مرتبه. عطر خوشبویی توی هوا جاری شده اما زمان زیادی به اینکه تهیونگ از بین ببرتش نمونده. شغلش بعضی وقتها گند میزنه‌‌.

×فکر کنم قبلا توی تلویزیون دیدمت!

مرد حین نشستن بهش میگه.

×ممکنه؟

_اره تو مراسمهای زیادی شرکت کردم.

×مطمئن بودم که صورتت رو دیدم. خیلی جوونی؛ درسته؟ معذرت میخوام اگه با سوالهای احمقانم اذیتت کردم.

_مشکلی نیست. من یکی از جوونترین کارآگاه های کشورم.

بله و قبل از اومدن جونگکوک، توی منطقه ۱۱ هم جوونترین بود. اما موضوعِ الان، این نیست و تهیونگ نمی فهمه چرا شوهره این سوالهارو ازش میپرسه. صورتش نگران به نظر نمیاد. شاید از درون نگران باشه!

_آقا

تهیونگ که به جاش زل زده شروع میکنه.

_متأسفم که اینو باید بهتون بگم اما ما همسرتون رو پیدا کردیم. اون مُرده!

هیچ راه خوبی برای گفتن خبرهای بد وجود نداره. با اینکه اولین بارش نیست اما همیشه تهیونگ رو به فکر فرو میبره. مخصوصا چون با این احساس وحشتناک آشناست.

The Winds Of Chicago Where stories live. Discover now