ته و جیمین میان تو آشپزخونه و سرشون میندازن پایین
ته:ب... بابا
نامجون از بغل جین میاد بیرون و میگه : جانم...
جیمین:می... امم... میشه یچی بهت بگیم
نامجون : هوم چی شده؟
ته:نمیشه اینجا بگیم
نامجون اخمی میکنه و میگه : باشه بریم تو اتاق من
جیمین و ته:نه نه نه
ته:بیا تو اتاق ما
نامجون : باش( اخم )و با دو قلو ها میره تو اتاق شون
جیمین:خوببب
جیمین:بابا ما یه خراب کاری کردیم
نامجون نشست رو تخت کوک و گفت : میشنوم
ته یکم دست دست میکنه:خوب ما تو اتاقتون داشتیم میگشتیم که خوب... عصبی نمیشی؟؟
نامجون : اگه راستش رو بگید نه...
جیمین:تمام بسته کاندوم مارو فکر کردیم اشعالن انداختیم دور و کشو رو شکوندیم
نامجون : هنننننن!
جیمین و ته:ببخشید
نامجون : کشو؟... کاندوم؟... اشغال؟... شکوندن؟...
ته:بابا ما نمیدونستیم کشو رو ما حتی بهشم دست نزدیم که شیکست
نامجون نفسم رو کلافه بیرون دادم:باشه اشکال نداره ولی تنبیهتون اینکه یه میز برامون بخرید
ته و جیمین یه نفس راحت میکشن و سریع سرشون تکون میدن
نامجون:راستی برید کوک رو از پیش یونگی و هوسوک بیارید خودشون بچه کوچیک دارن
تهمین نگاه چپ چپ بهم میکنن و میگن : چشم
پایان فلش بک
کوک:خیلی درد داشتم همش جیغ داد میزدم که ولم کنن گریه میکردم ولی فایده نداشت کاشکی نمیومدم دیگه جون نداشتم تکون بخورم فقط درد و حس میکردم و اروم ناله میکردم بعد چند ساعت ولم کردن و همشون از خونه بیرون رفتن بلند شدم با درد خیلی زیادم لباسام رو پوشیدم و گریه میکردم به تخت نگاه کردم که خونی بود گریم بیشتر شد درست نمیتونستم وایسام لنگ میزدم کوله پشتیم رو روی کولم گذاشتم و از خونه رفتم بیرون و به ته زنگ زدم
ته : الو کوک...ادرس خونه اون دوستت رو بده داریم میایم دنبالت...کوک : هی...هق هیونگ...
ته : هی کوکا خوبی؟...کووک
کوک:هی... هیونگ من تو پارک نشستم همون پارکی که همیشه میرفتیم
ته : هی چته....باشه دارم میام اروم باش
کوک:گوشی رو قطع کردم و داخل کیفم گذاشتم و روی نیمکت نشستم و دوباره اون لحظه اومد جلو چشمم و گریم دوباره شروع شد از خودم بدم میاد من خیلی کثیفم دیگه اون بجه مظلوم نیستم که هیونگاش و مامان و بابا دوسم داشته باشن من به ادم بدیم هق وسرم بین دستام گرفتم و بی صدا گریه کردم
تهیونگ خیلی نگران کوک بودم چرا صداش اینطوری بود؟...گازش رو گرفتم و به سمت پارک رفتم و جیمین هی جیغ میزد : وحشییییییییی اروممممممممم بوزینهههههههههه تو هنوز گواهینامه ندارییییییییی اگه بگیرنت بابا میکشتتتتتتت
ته دیگه عصبی شدم : خفه شووووو نگران کوکمممم صداش بغض و گریه و ترس داشتتتتتت میترسم چیزی شده باشه...
بعد چند دقیقه میرسن و میبنن کوک روی یه نمیکت نشسته و به یجا خیره شده
ته:سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت کوک و تکونش دادم
کوک به ته با بغض نگاه میکنه و بعد به درد پا و کمرش اهمیت نمیده و میره بغل ته و گریه میکنه
من.. هق... من نباید... میرفتم... هق... از... از خودم بدم میاد(و بلند گریه میکنه
ته : هی کوک چی شده اروم...بیا بریم تو ماشین
کوک از ته جدا میشه و میره تو ماشین
بعد از چند ثانیه سکوت تو ماشین ته سکوت رو میشکنه و میگه : کوکا بگو ببینم چیشد عزیزم چرا ناراحتی؟...
کوک:قول... قول میدید ازم بدتون نیاد؟
ته یه دفعه ای ترمز میگیره و جیمین با کله میره تو شیشه : ا...ایی( اروم ) ( وقتی درد زیاد باشه میدونید که اروم ای یا اخ میگن 😂 )ته برمیگرده سمت کوک و با چشمای قرمز میگه : نگو که...
کوک سرشو میندازه پایین
ته با عصبانیت : جونگ کوکککککککک ( داد )گریه کوک شدت گرفت و از ترس رفت پشت صندلی شاگرد و اروم اشک میریخت
کوک:من... من کاری نداشتم... من وقتی بیدار شدم... دیدم چندتا... چندتا پسر دارن بهم دست میزنن... چند بار از دستشون فرار کردم ولی گرفتم و کتکم زدن(و بیشتر خودش رو قایم میکنه)
تهیونگ سعی کرد مثل پدرش نباشه... و اروم باشه... سرش رو فرمون میکوبوند .... بعد از چند دقیقه در ماشین رو باز میکنه و میره صندلی عقب و دست کوک رو میگره و تو بغلش میکشه... و با صدای که غم توش بود گفت : ببخشید دادم زدم کوکو الان خوبی؟... درد که نداری...
کوک:فقط ی.. یکم
کوک به چشای ته نگاه میکنه:من... من ادم کثیف و بدیم؟
تهیونگ : نه نه اصلااااا...بیا فعلا بریم خونه دوستم به بابا هم میگم
کوک:نه لطفا به بابا نگو(با بغض)
تهیونگ : نه نمیگم...عزبزم نمیگم...فقط بش میگم قرار بریم خونه دوستم تا نگران نشه باشه حالا سعی کن بخوابی...
کوک سرشو تکون میده و سرش رو سمت پنجره میکنه به بیرون نگاه میکنه
کوک:.وقتی.. وقتی داشنت اون کارو انجام میدادن همش فکر میکردم اگر بفهمید منو دیوه دوست ندارید و منو یه موجود بد میدونید این از همه بیشتر برام درد داشت تا اون کار ( حتی نمیدونه اسمش چیهههه خدااااااااا)
ته دوباره کوک رو تو بغل خودش گرفت و به جیمین گفت : تو رانندگی کن چیم برو خونه سئون ووجیمین هومی میکنه و میره پشت فرمون میشینه...
بعد از چند دقیقه کوک با نوازش های ته رو حرفای قشنگش اونو میخوابونه سرش رو پاهاش میزاره...بعد سئون وو زنگ میزنه
سئون وو : سلام بر گود بوی مان
تهیونگ : نمک نریز حوصله ندارم سئون وو
سئون وو : چیشد بیبی باز مست کردی و ریدی؟
تهیونگ : زر نزن...سئون وو ببین میتونم با برادرام بیام خونت؟...
سئون وو : اره ولی چرا بیبی؟
تهیونگ : یه اتفاقی برای کوک افتاد نمیخوام بابام بفهمه...
سئون وو : اوکی باید قد متون رو چشم
تهیونگ : ممنون بچه گوزو
سئون وو : خواهش بوزینه
و با خنده گوشی رو قطع میکنه
فحش ازاد... ولی پارت بعد دلیل رو بتون میگم...
امشب هم اپ داریم ☺︎ ✧
ووت و نظرتون؟.... ✧ ✦ ❤
YOU ARE READING
𝚔𝚒𝚖 𝚏𝚊𝚖𝚒𝚕𝚢 ❤️ 2
Romance_ خانواده کیم ❤ _ کاپل ها : نامجین _ سپ _ در حال ادیت 🤍 _ جین امروز ته عجیب تر از همیشه افتار میکرد....جیمین و کوک مثل همیشه شیطونن کاش نامی هم اینجا میبود و میدید که بچهاش چقدر بهش نیاز دارن... کاش میفهمید که تنها گذاشتن منو بچها چیکار مون کرده...