𝑺 2 / 𝑷 19

330 30 30
                                    

خونه سپ

_ جیییییییییغغغغغغغغغغ

یونگی : بسم الله چیشدددددددد

هوسوک سر هونگی رو از سینش جدا کرد و نالید : گازم گرفتتت
یونگی میخنده و کنار هوسوک میشینه
هونگی رو بغل میکنه و با اخم ساختگی میگه : چرا پاپات رو گاز گرفتی دختر بد؟
هونگی هم اخم میکنه و میگه : اااههههعععااا

یونگی : هن؟

هونگی موهای باباش رو گرفت و کشید و داد زد : ههههعععععع
یونگی دسته هونگی رو میگیره و از موهاش میکشه و سرش داد میزنه که هونگی چیزی نمیگه و بغض میکنه

هونگی گریه میکنه که هوسوک از بغله یونگی برش میداره و بغله خودش میزاره
هوسوک : هونی....هونی....اروم....گریه نکن دختر قشنگم

هونگی : عرررررررر*

یونگی:ساکتش کن

هوسوک : چرا سرش داد زدی؟

یونگی:رو مخم بود

هوسوک : اون بچس چیزی نمیفهمه

یونگی:باشه بالاخره دردم گرفت ساکتش کن گلوش درد میگیره

هوسوک : باشه

و بلند میشه و میره تو اتاق هونگی و وقتی ارومش کرد اونو خوابوند
هوسوک میاد پیشه یونگی
یونگی:بریم پیشه اپا و بابا؟
هوسوک : یکم دیگه که هونگی بیدار شد تازه خوابیده گناه داره...
یونگی:باشه

یونگی:راستی
یونگی:اپا حاملس
هوسوک : هم...
هوسوک : هنننننننننن!
یونگی:ناخواسته.... هستش
هوسوک : کییی کجاااا
یونگی:من چمیدونم کوک بهم گفت
هوسوک : بابا میدونه؟
یونگی:اوهوم
هوسوک با خنده : موندم واکنشش چی بود
یونگی:منم(خنده)
یونگی:کاشکی دختر باشه
هوسوک : دیگه هر چی شد
بعد سریع گفت : بیااااا بخوابییییم
یونگی دستش رو روی دیکه هوسوک میزارع:ولی من اینو میخوام
هوسوک :
بعد چند دقیقه : لعنتی دیشب به فاکم دادی بست نی؟
یونگی سرشه به نشونه نه تکون میده
نمیخوام بکنمت یه کاره دیگه بکنیم
هوسوک : چی؟
یونگی:لباسات رو درار
هوسوک اول پیرنش رو درمیاره بعد شلوار و باکسرش رو
یونگی هوسوک رو روی تخت دراز میکنه و لباسای خودشم در میاره و روی هوسوک میشینه و اروم دیکش رو به دیکه هوسوک میماله
همه سر میز صبحونه نشسته بودن و سکوت مزخرفی هم بین شون بود...

بلخره کوک به حرف اومد : راستی اپا نمیبریمون شهربازی؟
جین:اوممم نمیدونم اگر بشه باشه میریم(لبخند)
نامجون : اره میریم ولی یکم دیگه...

ته : بابا چرا یکم دیگه؟ نمیشه امشب بریم؟

کوک : اررررههه امشب بابا لطفاااااا
نامجون:باشه
نامجون:البته اگر بچه های خوبی بودید
جیمین : اپا میگم توهم میری؟

جین : فکنم

جیمین : پس من میمونم با مامان شوما برید
ته:چرا؟
جیمین : چون
ته:باشه منم نمیرم کوک بره با بابا
ته:بابا میشه برم بیرون کار دارم
نامجون : نه عزیزم کارتو بزار برای بعدا امروز نمیشه بری بیرون شب میبرمتون شهر بازی...
ته:ولی من شهربازی نمیرم و گفتم کارم مهمه
کوک : هیووووونگ لطفا باهام بیااااا
ته:ایششششش باشه
نامجون : کیش میش حالا سفره رو جمع کنید
ته و کوک و جیمین سفره رو جم میکنن
نامجون هم بدون اهمیت دادن به بقیه جینو بلند میکنه و میبرتش داخل اتاق و میزارتش تو تخت
جین:نامجون چیکار میکنی؟
نامجون : همممم شاید یکم شیطنت؟
بعد به لبای جین حمله ور میشه
جین:نه نامجون
جین از نامجون جدا میشه
جین:نکن
نامجون : یا یا چرا
جین:نمیخوام
نامجون : جینی بد حداقل که میتونم بغلت کنم؟
جین سرش تکون میده و دستاش رو باز میکنه
نامجون هم جوری که به کمرش فشار نیاره روش خوابید بعد چرخید...
جین سرش رو تو گردنه نامجون میبره و بوش میکنه
نامجون هم بوسه ارومی به موهاش میزنه و اونو بیشتر به خودش فشار میده...

  𝚔𝚒𝚖 𝚏𝚊𝚖𝚒𝚕𝚢 ❤️ 2Where stories live. Discover now