𝑺 2 / 𝑷 21

241 27 4
                                    


نامجون:اومدم داخله ماشین دیدم ته توی خودش جم شده نفسه عمیقی کشیدم چه اتفاقی برای خوانوادم افتاده دستم جلو بردم و سمته خودم کشیدکش
همچی درست میشه تهیونگ فقط صبر داشته باش(با لبخند بی جون)

ته : امیدوارم بابایی

با خنده پر ارامش بابا کمی اروم شدم به صندلی تکیه دادم و به مسیر خیره شدم...

نامجون: ماشین رو پارک کردم جایی رفته بودیم که همیشه تهیونگ ناراحت میشد میومدیم و باهم کلی حرف میزدیم بازی میکردیم
منتظر چی بپر پایین(از ماشین پیاده میشه)

تهیونگ

اروم از ماشین پیاده شد و با دیدن دریا لبخندی رو صورتش نقش بست...

اون همیشه عاشق ساحل و دریا بود...

اون حس خوبی که وقتی پا برهنه پاهاتو فرو میکنی تو شن

یا اون حس خوبی که موج های دریا به پاهات میخورن...همراه با نسیم که بوی گند ماهی هارو میده...

هیچ چیز برای ته بیشتر از دریا ارامش بخش نبود

نامجون: کناره تهیونگ نشستم...از داخله جیبم پاکت سیگارم رو در اوردم و بین لبام گرفتم و روشنش کردم پک عمق ازش گرفتم سرم عقب دادم و تا صرفه نکردم بیرونش ندادم با اسمون نکاه کردم اگر من بمیرم چی میشع؟
همش تو ذهنم این سوال بود من چند وقت غیبم شد ولی چیزی نشد اگر بمیرمم همین میشع جبن میتونه مواظب بچه‌ها باشه کوک میتونه با لبخند بیاد از روزش بچع جین...اون میخنده؟

تهیونگ

وقتی بابا پاکت سیگارش رو بیرون کشید با تعجب نگاهش کردم...

اون سیگار میکشه؟؟

از کی؟؟؟

بعد از چند دقیقه بلاخره حرف زدم

ته : بابایی به چی فکر میکنی؟

نامجون : به این که اگه من نباشم چی میشه..

ته : منظورت چیه؟

نامجون:نمیدونم...نمیدونم تهیونگ
(معلوم نیست قلب مریضم چقدر دوم بیارع معلوم نیست بتونم لبخند بچه توی راهم رو ببینم فقط حس پوچی داره...
از روی شن بلند‌شدم و با تهیونگ برگشیتم خونه کیلید رو‌ از روی در برداشتم و‌ درو بستم)
با پاپات درباره حرفامون هیچی نمیگی فهیدی؟
تهیونگ: باشه
نامجون:(سرم تکون دادم و‌ رفتم سکته اتاق دیدم جین بین پتو گم شدع لبخند زدم و لباسام رو در اوردم و فقط یه شلوارک پوشیدم کناره جین خوابیدم و توی بغلم گرفتمش....موهاش که بلند شده بود رو کنار زدم من چطور بدونه تو‌دوم بیارم جین؟ هیچ وقت دلم نمیخواد لبخند از روی لبای پفکیت پاک بشع اگر...اگر من نبودم خوشحال باشه دلم نمیخواد نه گریه نه ناراحتیت رو ببینم فقط شاد باش ایندت رو بساز به بچه ها عشق بدع کاری که من نتونستم بکنم
لبم رو گاز گرفتم که صدای ازم در نیاد توان این همه فشار رو‌نداشتم انگار کله دنیا به من گیر داده بودن دستم روی صورتم گذاشتم و سعی کردم لرز بدنم جین رو بیدار نکنه دارم خفه میشم دارم له میشم انقدر توی این فکرا بودم نفهمیدم کی خواب برد)

صبح *

جین

با حس سنگینی اشنایی بیدار شدم و دیدم که نام با صورتی که اشک روشون خشک شده...

تا وقتی که بیدار بشه کمرشو نوازش کردم و گاهی هم گونه شو میبوسیدم..

بعد از چند دقیقه اروم چشماشو باز کرد و با اون چشمامی وحشیش بهم نگاه میکرد..

این دفعه یه بوسه کوچیک رو لباش گذاشتم..

که شکه شد..

سعی کردم بلند شم که کمرم تیر کشید..

نام با نگرانی اومد پیشم و کمکم کرد بشینم و به تاخ تخت تکیه دادم

نامجون : ببخشید جینی اصلا حواسم نبود کی خوابم برد...نباید روت میخوابیدم...

جین : اشکال نداره جونی فقط یکم کمرم درد گرفت چیز خاصی که نشد..

نامجون چند بار کوتاه لب جینو میبوسه و به خودش میگه : در قبال اون همه سختی یه فرشته بهم دادی...همین کافیه...همین که یه فرشته بهم دادید کافیه..حتی اگه از شدت اذیت کردن هاتون له بشم...من همچین فرشته ای رو ول نمیکنم..به هیچ وجه

بهم کمک کرد که برم تو حموم تا دست روم رو بشورم..

بعدش رفتیم پایین تا صبحونه درست کنیم...

تهیونگ *

بعد از اینکه قرص کوک رو بهش دادم و مطمعن شدم بیداره رفتم سراغ جیمین...

بر خلاف همیشه که با چک و لگد همو بیدار میکردیم این دفعه با بوسیدن گونش شروع کردم و اروم نوازشش میکردم...

بعد از چند دقیقه بلاخره بیدار شد...

کمکش کردم دست روش رو بشوره بعد سه تایی باهم رفتیم سمت اشپزخونه...

با دیدن پاپا و اپا تعجب کردیم...

افتاب از کدوم طرف در اومده؟ صبح زود بیدار شدن؟؟؟

فقط اومدم اپ کنم
فیک اخرشه
دو پارت مونده
فردا و پس فردا هم اپ داریم
پس باهاش خدافظی کنید 🤍

  𝚔𝚒𝚖 𝚏𝚊𝚖𝚒𝚕𝚢 ❤️ 2Where stories live. Discover now