𝑺 2 / 𝑷 17

359 24 8
                                    


شب

نامجون خونه بود و سپ رفته بودن خونه شون...

نامجون : جینی ته و جیم و کوک کجان؟
جین درحالی که موهای نامجون رو که رو پاش بود نوازش میکرد گفت : تو اتاق شونن...میگن جلسه داریم( 😂😂)

نامجون : پپف( یعنی خنده ) بشون نمیاد( با خنده )
نامجون سر جینو گرفت و اورد سمت خودش و لبای جینو بوسید...

ازش جدا شد و اونو بغل کرد
سرش رو روی شکم جین میزاره و دست هاش رو پشت کمر جین میزاره و سعی میکنه بخوابه
نامجون:شکم جین رو بوسیدم و یه لبخند زدم
دلم یه بچه دیگه میخواد
نامجون:ولی فکر کنم دیگه نمیتونم انجامش بدم اهههه دارم پیر میشم کاشکی میشد
جین خنده ارومی میکنه و سر نامجون رو میبوسه...
نامجون جینو محکمتر بغل میکنه که یه لحظه کل صحنه های اینه با اون دختر خوابیده و بهش دست زدن و بدتر از اون با تفنگ یکی رو زده دستش شل میشه و جین رو ول میکنه و بلند میشه میره تو اتاق و درو میبنده و قفل میکنه
جین از اینکه نامجون ولش کرد تعجب کرد رفت سمت اتاق شون و دست گیره رو کشید پایین ولی دید قفله : نا...نامی؟
نامجون:جین لطفا ولم کن نمیتونم
جین : نامی....چیشده
نامجون:هیچی
جین : ب...باشه...
نامجون بلند میشه درو باز میکنه و جین رو میاره داخل و درو دوباره قفل میکنه و روی تخت میخوابونتش:هیچی نگو
و خودشم کنارش میخوابه و بغلش میکنه
جین هیچی نمیگه و بغلش میکنه و موهاشو نوازش میکنه
نامجون:سرم بین گردنش بردم و نفس عمیق کشیدم
دوست دارم
جین : منم دوست دارم
نامجون:لبخند شدم و دستش رو بوسیدم و چشام بستم کنار هم خوابیدیم
تهکوکمین:خوب
کوک:ته چی میخوای بگی؟
ته:مین چیزی نمیخوام بگم جیمین باید بگه قضیه خیانت چیه تو چیمیدونی ما نمیدونیم؟؟
جیمین : ته لطفا بیخیال شو....یه چیزی از دهنم در اومدم دیگه
ته:میگی یا خفت کنم(عصبی)
جیمین : ب...باشه ولی اگه... اگه

نفس عمیق میکشه و ادامه میده : نباید تابلو باشی و با بابا درگیر بشی
ته:باشه بگو
جیمین نفس عمیق میکشه و سرش رو میندازه پایین و میگه : چند روز قبل از اینکه بابا بیاد من داخل ماشین یه دستگاه ضبط صدا گذاشتم....هدف این بود که ببین تو شبا کجا میری...سه چهار روز بعد از اینکه بابا اومد خوب چند بار با ماشین رفت اینور اونور...دستگاه صدا رو گوش کردم...بابا داشت با یه زنی حرف میزد و میگفت که : ببین مین من نمیتونم فردا هم بیام...من هرزه نیستم...همون یه شبی که بات خوابیدم کافیه بسه نمیخوام...

صدای زنه : ببین نامجون به من ربطی نداره...پس فردا شب هم باید بیای خونم...و اینکه بهت ارفاق میکنم و میزارم کنترل رابطه دست تو باشه و اینو بدون که اگه رد کنی قول نمیدم بلای سر جین و بچهات نیارم...

نامجون : باش

جیمین : بخاطر همین فک کردم بابا داره به مامان خیانت میکنه...ولی برای اینکه مطمعن بشم..گوشیش رو چک کردم اره...بابا....
ته:جیمین اون.... اون بخاطر ما اینکارو کرد اون شاید ندونی از دخترا خوشش نمیاد حتی بزور با خاله حرف میزد... ولی بازم اون نباید اینکارو میکرد بابا ادمه خوبیه
کوک:الان ما باید از دست بابا دلخور باشیم؟
ته : فک نکنم اخه اون برای ما اینکارو کرده
جیمین : باید توضیح بده چرا اینکارو کرده( کمی عصبی(
ته:جیمین خودتم داری میگی بخاطر محافظت از ما اونکارو کرده بزار یه روز مامان خونه نبود بهش میگیم باشه؟
جیمین : باش
نامجون

لباسام رو پوشیدم و جینم اماده شده بود دستش رو گرفتم و رفتیم پایین شبیه بچه گیامون شده بودیم دستم رود گردنش انداختم و باهم راح میرفتیم و میخندیدم داشتیم همینطور راه میرفتیم که یه کوچه خلوت دیدم جین رو هول دادم داخل و بین خودمو دیوار گذاشتمش

جین:ن.. نامجون چیکار میکنی؟؟

نامجون:کاری که دوست دارم
دستم رو روی گونش گذاشتم لبم روی لبش چشام بستم و اروم میبوسیدمش لب پایینش رو بین دندونم گرفتم و مک عمیقی بهش زدم
جین اروم وایساده بود و حرکتی نمیکرد بعد نامجون ازش جدا میشع
نامجون:پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم و بغلش کردم بعد چند دقیقه از هم جدا شدیم و رفتیم یه گشتی تو خیابون زدیم
جین یکم خسته شد ولی چیزی نگفت نمیخواست این لحظه رو از دست بده
نامجون کنار یه سوپر مارکت وامیسه و رو به جین میگه : جینی همین جا بشین من میرن یه نوشیدنی میگیرم و میام
جین باشه ای میگه و میره رو نیمکت نزدیک مغازه میشینه...

بعد چند دقیقه سایه یکی رو دید سرش رو بلند کرد و با یه فرد غریبه رو به رو میشه

فرد : اوه بچه خوشکله اینجا چه میکنی؟...

جین ترسیده میخواست فرار کنه ولی چند نفر از دیگه جلوش رو گرفتن
اون پسرا هی به جین نزدیک میشدن و یا به بازوش دست میزدم یا به سینش که یه پسره که به 19 یا 20 سال میخورد میاد براشون و همشون رو میزنه که سریع فرار میکنن اون پسر بچه میره سمت جین
پسره:خوبید؟؟ چیزیتون نشد؟؟
جین:ا.. اره خوبم ممنون
نامجون همون موقعه میاد وقتی حاله جین رو میبینه میره سمتش و دستاش رو میگیره سهون یکم از جین فاصله میگیره
سهون:میخواستن اذیتش کنن

نامجون جفن رو بغل میکنه:ممنونم سهون

سهون خواهش میکنم کاری نکردم میخوای برسونمتون الانه که بارون بیاد

نامجون سرش رو تکون میده و میره سوار ماشین سهون. میشه و میره سمت خونه و میره داخل و روی مبل میشونتش:مطمئنی خوبی

جین:اره خوبم نامی
و بدو میره تو اتاق و میشینه رو تخت و پاهاش رو بغل میکنه
نامجون:من فقط میخواستم یک روز خوش باشیم پدرسگ چرا چفت پا میپری میرنی به سر تنش برینم بهت ا.د 2 و 1؟؟
ا.د2 شما غلط میکنید خوش باشید
نامجون:ای مرگ. بگیری
ا.د من چرا دارم سر بحث شما کصخل جر میخورم؟...
ا.د2 بجای این همه زر زر برو پیش اون بچه
نامجون:این ادمین کصخلتون درست میگفت رفتم سمت اتاق خودم جین و رفتم داخل و روی تخت مشستم و بغلش کردم
جین تموم شد
جین از بغل نامجون میاد بیرون و میره زیر پتو
نامجون:نفسم با فوت بیرون دادم و از روی تخت اروم بلند شدم
من میرم داخل هال میخوابم حالت بهتر شد بیا پیشم
جین زیر پتو سر تکون میده
یه پتو برداشتم و رفتم روی کاناپه خوابیدم و با گوشیم. بازی کردم













اینم یه پارت طولانی 😎💜

بقول نامجون جفت پا پریدیم تو احساسات شون 😭😂

جیمین چه کاراگاه 😎😭😂

جلسه پسرا خیلی تکان دهنده بود 🗿😂

ووت یادتون نره ❤😘🍧

  𝚔𝚒𝚖 𝚏𝚊𝚖𝚒𝚕𝚢 ❤️ 2Where stories live. Discover now