خیلی طول نکشید بقیه هم خودشون رو بهش معرفی کنن و بکهیون در جواب تمام جملات دوستانشون به سادگی لبخند میزد.
کیم سوهیون، دختری با موهای بلندِ مشکی و ظاهری رسمی و شیک کسی بود که قبل از بقیه متوجه حضورش شده بود و بکهیون نمیدونست اینکه دانشجوی حقوق و ارشدش محسوب میشه به نفعشه یا نه.
جانگ مینا با موهای بلند بافتهشده و لباسهای گلدار، دختری پرانرژی و دانشجوی ادبیات بود که با عینک بزرگش بکهیون رو یاد تمام شخصیتهای درسخون انیمهها مینداخت.
ووهیون و جینیونگ دو پسر درشت هیکل و دانشجوی اقتصاد که از چهره جدی و لحن سردشون به نظر میرسید از اضافهشدنش به جمعشون راضی نیستن.
مینهو پسر چاقی که حتی وقتی خودش رو معرفی میکرد چیپس میخورد و اصلا به نظر نمیرسید واقعا دانشجوی فلسفه باشه و در آخر جیهون، پسری کیوت و دانشجوی تاریخ که با لبای آویزون برای اینکه هنوز هم از همه کوچیکتره و باید بکهیون هم هیونگ صدا کنه غر میزد.
سوهیون کلافه هدفون دور گردن جیهون رو روی گوشاش گذاشت تا مانع غرزدن بیشترش بشه، به میز بزرگ وسط اتاق اشاره کرد و با لحن دوستانهای گفت:
- میتونم بکهیون صدات کنم درسته؟ معذرت میخوام اگه اینجا خیلی شلوغه... میتونی اونجا درس بخونی و منتظر باش تا ارشدمون بیاد و راهنماییت کنه.
بلافاصله دوباره با بقیه مشغول شد و بکهیون خدا رو شکر میکرد که بیشتر از این بهش خیره نشدن، از نگاههای کنجکاوشون مضطرب شده بود و حتی برای خودش هم عجیب بود که نمیتونست توی چشماشون خیره بشه.
به آرومی سمت میز رفت و همونطور که مینشست نگاه گذرایی به برگههای روش انداخت، باید توی فعالیتهاشون شرکت میکرد؟
درحالیکه سرش رو پایین انداخته و کیفش رو روی پاهاش گذاشته بود به انگشتای دستش نگاه میکرد، بازی کردن با چسب زخمهایی که هر روز به تعدادشون اضافه میشد سرگرمی جدیدش بود.
با فکر اینکه روزی ساعتها وقت صرف انتخاب کِرِمهای دست گرونقیمت میکرد پوزخندی زد، حالا دستاش حتی اونقدری براش اهمیت نداشتن که چسب زخمهایی که کثیف و کهنه شده بودن عوض کنه.
نمیدونست چند وقته که منتظر نشسته و با شنیدن صدای چند ضربه آروم روی میز از جا پرید، مردمکهای سردرگمش چند ثانیه به دختری که روبهروش نشسته بود خیره شدن و با دیدن نگاه آروم دختر لبخند دستپاچهای زد.
+ اوه... معذرت میخوام متوجه اومدنتون نشدم.
جواب لحن نگرانش لبخند محوی روی صورت دختر بود و خیلی طول نکشید صدای آرومش بینشون بپیچه.
- دانشجوی جدید؟
بکهیون به تکون دادن سرش اکتفا کرد و به دست دختر که برای دست دادن باهاش جلو میومد خیره شد.
YOU ARE READING
Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 2]
Fanfiction❥ 𝐻𝑒𝑦𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒𝑌𝑜𝑢𝐺𝑜𝑡𝑀𝑒𝐹𝑢𝑐𝑘𝑒𝑑𝑈𝑝 پسرک شانزده سالهای که بهخاطر جـرم مادرش، توی زنـدان متولد و بزرگ شده. بعد از مرگ مشکوک مادرش مجبور میشه برای اولیـن بار پا به دنیای بیرون بذاره. اما وقتی وکیل مادرش، برای اولین بار این پسـر کوچو...