•❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 33

254 83 1
                                    

نمیدونست چند ساعته که از پنجره به بیرون خیره شده، توی این خونه خاطرات تلخ و شیرین زیادی رو تجربه کرده بود.

تک تک وسایل این خونه برای نارا یادآور لحظات شیرین و عاشقانه‌ش با ووبین بودن.

لحظاتی که خنده‌های واقعیشون خوشبختی رو توی فضای ساکت خونه فریاد میزدن.

عاشقانه‌هایی که با وجود تلاش زیادش هرگز نتونست با پارک چانیول تجربه کنه.

مهم نبود چقدر سخت تلاش کنه تا از پس نقش دختر خوب خانواده‌ی کیم بودن و یا همسر بی‌نقص پارک چانیول بودن بر بیاد، کیم نارا هیچ‌وقت نمیتونست توی زندگیش به اندازه‌ای که ازش می‌خواستن خوب نقش بازی کنه.

انگار همیشه کمتر از چیزی بود که باید باشه، اون حتی برای ووبین هم کم بود.

مردی که حالا با لبخند کاسه بزرگی از بستنی مورد علاقه‌ش رو سمتش گرفته بود و با چشمایی که از خوشحالی برق میزدن، زمزمه کرد:

-همونیه که دوست داری.

دستای نارا رو بین دستای گرمش گرفت و ادامه داد:

-باورم نمیشه که بالاخره اینجایی، احساس میکنم این یه رویای شیرینه که وقتی به خودم بیام تبدیل به یه کابوس وحشتناک میشه... تنها چیزی که بهم نشون میده این یه خواب لعنتی نیست برآمدگی شکمته... اما اشکالی نداره... همین که این بچه از وجود توئه برام کافیه.

حرف‌های ووبین، گرم و امیدوارکننده بودن با این‌حال نمیدونست چرا به جای خوشحال بودن داشت با مرور خاطرات و ترس از آینده شیرینی لحظاتش رو از بین میبرد.

روزی رو به یاد میاورد که بهش گفته بود باید ازش بگذره. خشمِ ووبین، وسایلی که روی زمین میفتادن، گریه‌های بی‌وقفه‌ی خودش، عشقی که به‌خاطر خانواده‌اش به راحتی زیر پا لهش کرده بود و در نهایت ترک این خونه بدون اینکه نگاه دوباره‌ای به ووبین بندازه.

درست مثل همون زمان باز هم بی اینکه تلاشی بکنه راحت‌ترین راه رو انتخاب کرده بود، این بار هم از همه چیز فرار کرده بود و تمام گذشته رو زیر پا گذاشته بود.

میدونست که چانیول و پدرش مثل ووبین بخشنده نیستن و امکان نداره دوباره ببخشنش.

وحشت‌زده دستاش رو از دستای ووبین بیرون کشید‌ و زمزمه کرد:

- ما نمی تونیم اینجا بمونیم ووبین... نباید اینجا بمونیم... خانواده‌ی پارک و پدرم پیدامون می کنن من... من نمی خوام برگردم به اون خونه... بیا بریم... باید بریم.

ووبین به سرعت سرش رو بین دستاش گرفت و به مردمک‌های وحشت‌زده نارا خیره شد.

-میریم عزیزم آروم باش... قرار نیست کسی پیدامون کنه.

با دیدن لرزش بدنش که کمتر نمیشد جسم کوچیکش رو محکم به آغوشش فشرد.

- بلیط هواپیما آمادست... میریم عزیزم... میریم جایی که نتونن پیدامون کنن..‌. دیگه اجازه نمیدم تو رو ازم بگیرن... با تو و بچمون زندگی‌ای رو می‌سازیم که آرزوشو داشتیم... فقط یه‌کم دیگه صبر کن.

Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 2]Where stories live. Discover now