•❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 36

202 61 0
                                    

+ زودتر از این منتظر تماست بودم... البته که باید همدیگه رو ببینیم‌ پارک چانیول.

صدای سهون توی گوشش پیچید و جمله‌ش باعث شد فکش عصبی فشرده بشه.

نگاهی به خودش توی آینه‌ی قدی جلوش انداخت، موهاش بعد از مدت‌ها دوباره به بالا حالت داده شده بودن و نگاه سرد و نافذ قبلیش برگشته بود.

وکیل پارک برگشته بود طوری که انگار هیچ‌وقت از بین نرفته بوده اما کراوات باز دور گردنش به خوبی نشون میداد که دیگه هیچ چیز مثل سابق نیست.

+ زمان و مکان دیدارمون رو برات میفرستم.
لحن دستوری سهون باعث شد عصبی گوشی رو توی دستش فشار بده و بلافاصله صدای بوق ممتد بود که توی گوشش میپیچید و نشون میداد مکالمه نه‌چندان دوستانشون به پایان رسیده.

نفس عمیقی کشید و گوشی رو روی میز کنار آینه گذاشت.
لبخند تلخی به کراوات بازش زد و درحالی‌که دو طرفش رو برای گره زدن به همدیگه نزدیک میکرد چشماش رو بست و سعی کرد لحظاتی که بکهیون کراواتش رو میبست و حرکت دستاش رو تجسم کنه.

ناامید نفس عمیقی کشید تا شاید بوی موهاش رو به خاطر بیاره اما تنها چیزی که نصیبش شد بوی ادکلن تلخ قدیمیش و گره نامرتب کراواتش بود.

- حتی ادکلنی که انقدر دوستش داشتی عوض کرده بودم... با عشق تو خودمو گم کردم بکهیون و برای همین بود که باختم.

گره کراواتش رو مرتب کرد و این بار زیر لب زمزمه کرد:

- وکیل پارک هرگز شکست نمیخورد... وقتشه به خودم برگردم.

از اتاق بیرون رفت و بلافاصله متوجه نارا شد، روی کاناپه نشسته بود و به نظر میرسید حتی برای در آوردن پالتوش انرژی نداره.

برای نگاه کردن به چانیول تلاشی نمیکرد و توی سکوت به دستاش خیره شده بود.

کلافه نفس عمیقی کشید و جلو رفت، میدونست که باید برای داشتن بکهیون این ازدواج رو تموم کنه و مهم‌ترین چیز موافقت نارا بود.

کیم نارا باید میتونست مقابل خانوادش و خواسته‌هاشون مقاومت کنه با این‌حال به نظر نمیومد با این وضعیت آشفته توانش رو داشته باشه.

با رسیدن به نارا جلوش ایستاد و صدای بم و لحن سردش سکوت خونه‌ی تاریک رو شکست.

- استراحت کن... خرید کن... با دوستات تفریح کن... اگه بخوای میتونی هرچقدر خدمتکار لازم داری استخدام کنی و کل روز از تخت بیرون نیای... هرکاری که میخوای انجام بده اما حتی فکرشم نکن که تماس‌های خانوادتو جواب بدی.
سر نارا به آرومی بالا اومد و با نگاهی بی‌روح به صورت همسرش خیره شد، این چیزی بود که در نهایت به دست آورده بود؟

زندگی‌ای بی‌روح فقط تا زمانی که بچه‌ی توی شکمش به دنیا بیاد و احتمالا همسرش بلافاصله بچه رو ازش میگرفت و نارا مثل یک جسم بی‌ارزش دور انداخته میشد.

Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 2]Where stories live. Discover now