نفس عمیقی کشید و تلفنش رو توی جیبش برگردوند، نمیدونست کار درستی کرده یا نه و حالا دیدن لبخند لوهان وقتی لیوان آبجوی بزرگی رو براش میآورد تردیدش رو بیشتر میکرد.
میدونست لوهان به هیچ عنوان دوست نداره پارک چانیول بکهیون رو پیدا کنه و حالا اگه بهخاطر کمکش این اتفاق میافتاد قطعا لوهان رو از دست میداد.
+ خب آقای دادستان... شام تشکر دکتر لو با نوشیدنی تموم میشه... امیدوارم لذت برده باشین.
لبخندی به لحن لوهان زد، لیوان رو ازش گرفت و بهش خیره شد تا زماني که روبهروش بشینه.
لوهان برای تشکر از شغلی که براش پیدا کرده بود شام خوشمزهای پخته بود و نمیدونست کریس تمام شب اونقدر به لبخندش خیره شده که حتی درست متوجه مزه غذا نشده.
- نیازی به تشکر نبود آقای بیست ساله.
لوهان مقدار زیادی از نوشیدنیش رو سر کشید و کمی مکث کرد، لبخند خجالتزدهای زد و درحالیکه به لیوانش خیره میشد جواب داد:
+ چیزای زیادی هستن که باید بهخاطرشون ازت تشکر کنم کریس.
میتونست سنگینی نگاه کریس رو احساس کنه و سکوتش باعث شد ادامه بده:
+ روزی که توی ایستگاه پلیس اومدی پیشم و اسممو صدا زدی... فکر میکردم دیگه کسی رو ندارم و وقتی دیدمت بالاخره احساس امنیت کردم.
- و غش کردی.
با لحن کریس به خنده افتاد و کمی دیگه از نوشیدنیش خورد.
+ خوششانس بودم که توی بغل تو غش کردم... زندگیم انقدر باهام مزخرف کنار میاد که تعجب میکنم اون شب گیر یه افسر پدوفیل نیفتادم.
نمیدونست چرا برخلاف همیشه احساس بدی از جملهی لوهان گرفته، یعنی اگه بهش احساسی پیدا میکرد انقدر حال بهم زن بود؟
- تو زیادی بدبینی... فکر نمیکنم همهی مردا با قصد خاصی بهت نزدیک بشن.
بدون اینکه به لوهان نگاه کنه گفت و خودش رو با سر کشیدن لیوانش مشغول کرد.
+ توی تمام زندگیم اینطور بوده کریس... از وقتی پونزده سالم بود و توی رستوران کار میکردم... رئیس اونجا حاضر میشد بهم دوبرابر حقوق بده اگه بعد از تموم شدن شیفتم باهاش میرفتم توی اتاق مدیریت...
با دیدن نگاه شوکهی کریس لبخندی زد.
+ نگران نباشید آقای دادستان... هیچوقت انجامش ندادم.
کمی دیگه نوشید و این بار یکی از چیپسهای جلوشون رو توی دهنش گذاشت.+ من هیچوقت یه بچهی لرزون که بهش زور بگن نبودم... هرچقدر که بزرگتر شدم از اینکه بهم خیره میشدن بیشتر لذت میبردم و توی دبیرستان واقعا محبوب بودم... متاسفانه تمام مردای اطرافم توی تمام زندگیم اینطور بودن کریس... حتی وکیل پارک.
YOU ARE READING
Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 2]
Fanfiction❥ 𝐻𝑒𝑦𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒𝑌𝑜𝑢𝐺𝑜𝑡𝑀𝑒𝐹𝑢𝑐𝑘𝑒𝑑𝑈𝑝 پسرک شانزده سالهای که بهخاطر جـرم مادرش، توی زنـدان متولد و بزرگ شده. بعد از مرگ مشکوک مادرش مجبور میشه برای اولیـن بار پا به دنیای بیرون بذاره. اما وقتی وکیل مادرش، برای اولین بار این پسـر کوچو...