رویا میان دریا و غروب[ch²]

74 22 18
                                    

مقابلِ پنجره ایستاده بود و با کفش های سرمه ای رنگش روی سنگ فرش خیابان، خط های فرضی میکشید.

_بیون بکهیوووون...

بکهیون پنجره رو باز کرد و با چشم های گِرد شده گفت:

+چه خبرته احمق، جلوی کافه بابام ایستادی و داد و بیداد میکنی. الان میام دیگه.

تهیونگ دست به سینه ایستاد و حق به جانب گفت:

_الان میایی؟! سه ساعته منو اینجا کاشتی بعد طلب کارم هستی.

+تو زودتر از ساعتی که گفتی اومدی اینجا، به من چه.

_بیون بکهیون یا تا ۵ دقیقه دیگه میایی پایین، یا من میام بالا و از همین پنجره میندازمت پایین، اوکی؟

+الان میام، فقط لطفاً دهنتو ببند

_و اگه نبندم؟

+عمو مین جون برات میبنده

_هِییی باباتو ننداز به جونِ من

+لازم نیست من کاری کنم، اینجوری که تو داد میزنی خودش میاد سروقتت.

منتظر حرف تهیونگ نموند و پنجره رو بست. بعد از چند دقیقه بالاخره درِ خونه رو باز کرد و بیرون اومد.

+خب من حاضرم

_ چقدر زود، رکورد زدی واقعاً

+نِق نزن دیگه، بیا بریم میخوام یه چیزی برات تعریف کنم.

_مشکوک میزنی ها،چه خبر شده بِک؟

بکهیون سوار دوچرخه شد و تهیونگ هم پشت سرش نشست و دستهاش رو دور کمرش حلقه کرد.

_چرا لال شدی؟

+رکاب زدن انرژیمو میگیره، مخصوصاً که تو انقد سنگینی.

تهیونگ نیشگونی از پهلوش گرفت و گفت:

_اگه فکر کردی با این حرف ها میتونی حواسمو پرت کنی کور خوندی. زود بگو چیشده؟

بکهیون بی مقدمه شروع کرد

+نوه خانم کیم برای تعطیلات اومده پیشش، منم دیروز دیدمش. باهم آشنا شدیم، اسمش سهونه و همسن خودمونه.

_خب؟

+خیلی هم جذابه

_خب؟
.....

_چییییییی؟؟؟.. جذابه؟ تو یا به کسی نمیگی جذاب یا کراشِ صد در صدی میزنی روش

+چرا شلوغش میکنی؟

_بیون.. راستشو بگو. مگه چندتا رفیق مثل من داری که حتی رنگ شورتِ تنت رو هم میدونه ها؟ به من نگی به کی بگی.

+اوکی اوکی، من کراش زدم روش راضی شدی؟

همینکه حرفش تموم شد تهیونگ ضربه نسبتاً محکمی به سرِش زد و دادِش رو درآورد.

[ TRASTEVERE ]Where stories live. Discover now