مقابلِ پنجره ایستاده بود و با کفش های سرمه ای رنگش روی سنگ فرش خیابان، خط های فرضی میکشید.
_بیون بکهیوووون...
بکهیون پنجره رو باز کرد و با چشم های گِرد شده گفت:
+چه خبرته احمق، جلوی کافه بابام ایستادی و داد و بیداد میکنی. الان میام دیگه.
تهیونگ دست به سینه ایستاد و حق به جانب گفت:
_الان میایی؟! سه ساعته منو اینجا کاشتی بعد طلب کارم هستی.
+تو زودتر از ساعتی که گفتی اومدی اینجا، به من چه.
_بیون بکهیون یا تا ۵ دقیقه دیگه میایی پایین، یا من میام بالا و از همین پنجره میندازمت پایین، اوکی؟
+الان میام، فقط لطفاً دهنتو ببند
_و اگه نبندم؟
+عمو مین جون برات میبنده
_هِییی باباتو ننداز به جونِ من
+لازم نیست من کاری کنم، اینجوری که تو داد میزنی خودش میاد سروقتت.
منتظر حرف تهیونگ نموند و پنجره رو بست. بعد از چند دقیقه بالاخره درِ خونه رو باز کرد و بیرون اومد.
+خب من حاضرم
_ چقدر زود، رکورد زدی واقعاً
+نِق نزن دیگه، بیا بریم میخوام یه چیزی برات تعریف کنم.
_مشکوک میزنی ها،چه خبر شده بِک؟
بکهیون سوار دوچرخه شد و تهیونگ هم پشت سرش نشست و دستهاش رو دور کمرش حلقه کرد.
_چرا لال شدی؟
+رکاب زدن انرژیمو میگیره، مخصوصاً که تو انقد سنگینی.
تهیونگ نیشگونی از پهلوش گرفت و گفت:
_اگه فکر کردی با این حرف ها میتونی حواسمو پرت کنی کور خوندی. زود بگو چیشده؟
بکهیون بی مقدمه شروع کرد
+نوه خانم کیم برای تعطیلات اومده پیشش، منم دیروز دیدمش. باهم آشنا شدیم، اسمش سهونه و همسن خودمونه.
_خب؟
+خیلی هم جذابه
_خب؟
....._چییییییی؟؟؟.. جذابه؟ تو یا به کسی نمیگی جذاب یا کراشِ صد در صدی میزنی روش
+چرا شلوغش میکنی؟
_بیون.. راستشو بگو. مگه چندتا رفیق مثل من داری که حتی رنگ شورتِ تنت رو هم میدونه ها؟ به من نگی به کی بگی.
+اوکی اوکی، من کراش زدم روش راضی شدی؟
همینکه حرفش تموم شد تهیونگ ضربه نسبتاً محکمی به سرِش زد و دادِش رو درآورد.
![](https://img.wattpad.com/cover/340440760-288-k503491.jpg)
YOU ARE READING
[ TRASTEVERE ]
Romance[ ³ ] "تِراستِور" بکهیون شنیده بود نَوه خانم کیم که توی همسایگیشون بود برای تعطیلات به دیدن مادر بزرگش میاد. اون خوشحال بود که یه دوست کُره ایه دیگه قراره توی پس کوچه های تراستور پیدا کنه. امّا هیچوقت فکرشو نمیکرد دلباخته اون پسر بشه؛ و قرار بود پای...