کریسمس مبارک! [ch¹¹]

46 17 45
                                    

مقابل آیینه ایستاد و پیراهن سفید رنگش رو توی تنش مرتب کرد. به چهره غرقِ لبخندِ پسر مو فندقی نگاه کرد و متقابلاً لبخند زد.
اون چشم و اون لبخندِ گرم ، برای تصمیمی که گرفته بود مصمم ترش میکرد.

_عااا.. اگه کراوات ببندم خیلی رسمی به نظر میرسم؟

جونگکوک از روی تخت بلند شد و به طرف کمد لباس های تهیونگ رفت. کراوات مشکی رنگِش رو برداشت و به طرفش رفت. مقابلش ایستاد و مشغول بستن کراوات شد.

_وقتی دوست داری کراوات ببندی فقط انجامش بده؛ به اینکه رسمی میشه یا نه هم فکر نکن.

تهیونگ لبخند شیرینی تحویل دوست پسرش داد و کوتاه لبهاشو بوسید. جونگکوک بستن کراوات رو تموم کرد گفت:

_آههه... خدای من امشب زیادی جذاب شدی پسر! چرا همیشه موهاتو رو به بالا حالت نمیدی؟

تهیونگ لبخند جذابی زد

_چون میترسم دوست پسرم نتونه جلوی جذابیتم طاقت بیاره.

_اوه.. ممنون که مراعات منو میکنی عزیزم

تهیونگ دستش رو پشت کمر جونگکوک گذاشت و اونو به خودش نزدیک کرد. لبهای مرطوبش رو، گذاشت روی گردن جونگکوک و مشغول مکیدنه پوستِش شد.

_میخوایی منو با یه کیس مارک گنده ببری پایین؟

لحظه لبهاشو جدا کرد و بعد از گفتن جمله اش دوباره مشغول بوسیدنش شد.

_امشب سورپرایزِ بزرگتری برات دارم.

جونگکوک ازش فاصله گرفت و نگاه کنجکاوش رو به پسر دوخت

_اونطوری نگاهم نکن، قرار نیست چیزی بگم.

_پس چرا کنجکاوم میکنی؟

_چون دوست دارم

_آههع.. قانع کننده بود.

صدای مادرِ تهیونگ ، که خبر از آمدنِ مهمان ها میداد توجهشون رو جلب کرد. بعد از چند دقیقه در حالی که حسابی هیجان داشتن از پله ها پایین رفتن.
تهیونگ با دیدنه بکهیون ایستاد و زمزمه وار گفت:

_چرا این پسره زشت هرچی میپوشه خوشگل میشه!

جونگکوک از جمله تناقض داره پسر خنده اش گرفت. خب باید اعتراف میکرد حق با دوست پسرشه؛ بکهیون با اون پولیورِ اَنبه ای و شلوار سفید، درحالی که چتری های طلایی رنگش روی پیشانیش مرتب شده بود، زیادی خوشگل شده بود.
هردو به طرف خانواده بیون رفتن و بعد از احوال پرسی دورهم نشستن.

پدر تهیونگ رو به لونا کرد و گفت:

_پرنسس.. چطوریه که هر روز خوشگل تر میشی؟

لونا ذوق زده پرید تو بقل عمو جی هوش و شروع کرد به صحبت کردن...

تهیونگ کنارِ بکهیون نشست و گفت:

[ TRASTEVERE ]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz