حلقه کاپلی [ch¹⁹]

31 15 43
                                    

بعد از تحویل گرفتن وسایل به طرف خروجی فرودگاه رفتن. تهیونگ کلاهِ حصیریش رو با دست نگه داشت و چرخی زد

_خب دوستان، به شهر جنوا خوش آمدید..امیدوارم اوقات خوشی رو در اینجا بگذرونید..

_احیاناً این حرف هارو من نباید بزنم؟

بکهیون با شنیدن صدای الدو با هیجان به طرفش رفت و دوستش رو بغل کرد. الدو به طرف بقیه رفت و با تهیونگ و جونگکوک هم آشنا شد و در آخر سهون رو بغل کرد .

_واهووو.. چه پوست شکلاتیه باحالی،شرط میبندم اخر هفته ها ساحل آفتاب میگیری..

الدو به حرف تهیونگ خندید و چشمکی زد.

_خب بچه ها خسته اید بریم خونه

_اوه.. نه باباااا مزاحم نمیشیم ما تعدادمون زیاده و هتل راحت تریم.

بکهیون نیشگونی از بازوی تهیونگ گرفت و زیر لب گفت:

+منظورش سوییتِ اجاره ای شونه

الدو روبه تهیونگ گفت:

_اگر میومدین خونه خودمون که خوشحال میشدم، ولی خب قبلا این پیشنهادو به ویتو دادم و اونم رد کرد، منم به خاطر راحتی تون اصرار نکردم.

تهیونگ خجالت زده خندید و گفت:

_آرههه بابا.. اینطوری بهتره

نیم ساعت بعد همگی مقابل خونه قشنگی که رو به ساحل بود ایستادن. الدو بچه ها رو به داخل راهنمایی کرد و زمانی که خودش هم خواست وارد خونه بشه، بکهیون صداش زد

+الدو..

_بله؟

+خب پسر، در مورد اجاره اینجا بگو که با بچه ها صحبت کنم

الدو چرخی به چشم هاش داد

_لازم نکرده.. بیا برو تو

+یعنی چی؟

_یعنی اینکه دهنتو ببندی و حرف الکی نزنی

+یااا.. ولی ما باهم حرف زدیم.

_اره خب ، ولی منکه قبول نکردم

بی توجه به غر غر های بکهیون وارد خونه شد و با صدای پر انرژی گفت:

_خب.. چطوره؟

تهیونگ با صدای بلندی گفت:

_عاااالیه!

جونگکوک و سهون هم با لبخند تشکر کردن و مشغول جابه جایی وسایلشون شدن.

_خب از اونجایی که خودمم قراره اینجا بمونم، اتاق هارو کاپلی میکنم که راحت باشین. سهون_ویتو یک اتاق برای شما و اتاق دیگه برای تهیونگ و جونگکوک؛ منم توی هال.

تهیونگ دست انداخت دور شانه الدو و گفت:

_ اگر اینجا راحت نیستی منو کوکی میتونیم اتاقمونو باهات شریک شیم، به هرحال ما دوتا به اندازه بعضی ها هورنی نیستیم.

[ TRASTEVERE ]Where stories live. Discover now