بعد از تحویل گرفتن وسایل به طرف خروجی فرودگاه رفتن. تهیونگ کلاهِ حصیریش رو با دست نگه داشت و چرخی زد
_خب دوستان، به شهر جنوا خوش آمدید..امیدوارم اوقات خوشی رو در اینجا بگذرونید..
_احیاناً این حرف هارو من نباید بزنم؟
بکهیون با شنیدن صدای الدو با هیجان به طرفش رفت و دوستش رو بغل کرد. الدو به طرف بقیه رفت و با تهیونگ و جونگکوک هم آشنا شد و در آخر سهون رو بغل کرد .
_واهووو.. چه پوست شکلاتیه باحالی،شرط میبندم اخر هفته ها ساحل آفتاب میگیری..
الدو به حرف تهیونگ خندید و چشمکی زد.
_خب بچه ها خسته اید بریم خونه
_اوه.. نه باباااا مزاحم نمیشیم ما تعدادمون زیاده و هتل راحت تریم.
بکهیون نیشگونی از بازوی تهیونگ گرفت و زیر لب گفت:
+منظورش سوییتِ اجاره ای شونه
الدو روبه تهیونگ گفت:
_اگر میومدین خونه خودمون که خوشحال میشدم، ولی خب قبلا این پیشنهادو به ویتو دادم و اونم رد کرد، منم به خاطر راحتی تون اصرار نکردم.
تهیونگ خجالت زده خندید و گفت:
_آرههه بابا.. اینطوری بهتره
نیم ساعت بعد همگی مقابل خونه قشنگی که رو به ساحل بود ایستادن. الدو بچه ها رو به داخل راهنمایی کرد و زمانی که خودش هم خواست وارد خونه بشه، بکهیون صداش زد
+الدو..
_بله؟
+خب پسر، در مورد اجاره اینجا بگو که با بچه ها صحبت کنم
الدو چرخی به چشم هاش داد
_لازم نکرده.. بیا برو تو
+یعنی چی؟
_یعنی اینکه دهنتو ببندی و حرف الکی نزنی
+یااا.. ولی ما باهم حرف زدیم.
_اره خب ، ولی منکه قبول نکردم
بی توجه به غر غر های بکهیون وارد خونه شد و با صدای پر انرژی گفت:
_خب.. چطوره؟
تهیونگ با صدای بلندی گفت:
_عاااالیه!
جونگکوک و سهون هم با لبخند تشکر کردن و مشغول جابه جایی وسایلشون شدن.
_خب از اونجایی که خودمم قراره اینجا بمونم، اتاق هارو کاپلی میکنم که راحت باشین. سهون_ویتو یک اتاق برای شما و اتاق دیگه برای تهیونگ و جونگکوک؛ منم توی هال.
تهیونگ دست انداخت دور شانه الدو و گفت:
_ اگر اینجا راحت نیستی منو کوکی میتونیم اتاقمونو باهات شریک شیم، به هرحال ما دوتا به اندازه بعضی ها هورنی نیستیم.
![](https://img.wattpad.com/cover/340440760-288-k503491.jpg)
YOU ARE READING
[ TRASTEVERE ]
Romance[ ³ ] "تِراستِور" بکهیون شنیده بود نَوه خانم کیم که توی همسایگیشون بود برای تعطیلات به دیدن مادر بزرگش میاد. اون خوشحال بود که یه دوست کُره ایه دیگه قراره توی پس کوچه های تراستور پیدا کنه. امّا هیچوقت فکرشو نمیکرد دلباخته اون پسر بشه؛ و قرار بود پای...