آلیس در سرزمین عجایب![ch¹⁵]

47 16 48
                                    

کراواتش رو شل کرد و به صندلیش تکیه داد، لئو نزدیکش شد و گوشه ای از میز نشست. برای حرفی که میخواست بزنه تردید داشت ولی کِشِشی که به اون پسر پیدا کرده بود تحریکش میکرد برای پرسیدنه سوالش.

_جون وو..

_بله

_میگم اون پسره، دوستِ سهون که کُره ایه چیزی درموردش میدونی؟

جون وو چشم هاش رو باز کرد و به لئو خیره شد.

_برای چی میپرسی؟

مرد چهره ببخیالی به خودش گرفت و یکی از شکلات های داخل ظرف رو برداشت.

_هیچی.. فقط پسر باحالی بود، اونروز که اومده بودن شرکت یکم باهم حرف زدیم و دوست شدیم.

_سهون یکی دوسالی هست که باهاش آشنا شده، رُم زندگی میکنه درواقع و تازه اومده اینجا.

لئوناردو برای اینکه نشون بده مثلا با بکهیون صمیمی شده با خنده گفت:

_آره.. آره بهم گفت اینجا دانشگاه قبول شده و خوابگاه میمونه.

بعد چهره متفکری به خودش گرفت و گفت:

_عااام.. اسم خوابگاهش چی بود..؟ یادم رفته

جون وو از روی صندلیش بلند شد و به طرف پنجره بزرگ پشتِ سرش رفت .

_لئوناردو

_بله؟

جون وو کوتاه خندید و گفت:

_میگم اسمِ خوابگاهش لئوناردو داوینچیه

_اهاااا.. آره یادم اومد.. خب اگه با من کاری نداری برم دیگه

به طرفش برگشت و با خنده نگاهش کرد

_برو.. ولی فکر نکن نفهمیدم که مثلاً از زیر زبونم حرف کشیدی ؛ در ضمن.. خیلی به این پسره نچسب سهون روش حساسه.

سهون روش حساسه؟! دقیقاً به چه دلیل؟.. خنده خجالت زده ای کرد و گفت:

_حرف کشیدن چیه رئیس، فقط یادم رفته بود. بعدشم منکه کاری بهش ندارم فقط میخوام باهاش آشنا شم تا اگر کمکی خواست ازم خجالت نکشه، آخه خیلی بچه خوبی به نظر میرسه.

_باشه، برو

_کاری داشتی زنگ بزن، فعلاً

از اتاق خارج شد و با لبخند به قراره آینده اش فکر کرد...

⭐⭐⭐

_هِی دیوونه دلم برات یه ذره شده.. چه خبرا؟

بکهیون با لبخند عمیقی به تهیونگ نگاه میکرد

+درس و دانشگاه .. و اینکه منم دلم برات تنگ شده. جونگکوک چطوره؟

_اونم خوبه و همچنان سخت مشغوله یادگیریه زبانه، چند روز دیگه آزمون داره؛ بعدش اگه همه چی خوب پیش بره برای ثبت نام گواهینامه اش میره منم میخوام باهاش برم.

[ TRASTEVERE ]Where stories live. Discover now