خانه اَنبه ای! [ch¹⁷]

44 17 63
                                    

موسیقی این پارت:
Celin dion :Encore un soir
_________________________________________

قرار بود بعد از کلاسِش سهون رو ببینه و تا شب و موقع شام باهم وقت بگذرونن. دلش برای سهونش حسابی تنگ شده بود و برای دیدنش لحظه شماری میکرد. حقیقتاً خودشم تَهِ دلش میخواست سهون جدا زندگی کنه تا بتونن وقتِ بیشتری رو کنارِ هم بگذرونن ولی اینو هیچوقت بهش نگفته بود، تا سهون فکر نکنه اون قصدِ جدا کردن از خانواده اش رو داره.
ماشین دوست پسرش جلوی پاش ترمز کرد و اون با دیدنه لبخندش دلش به جای دوری پرواز کرد!
سوار شد و بلافاصله گونه سهون رو بوسید.

+اگه بدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود..

سهون از تهِ دل لبخند زد، بکهیون براش مثلِ یک پاداش بود که حتی خودش هم نمیدونست نتیجه کدوم کارِ خوبِشه.
دستش رو جلو برد و صورتِ پسر رو نوازش کرد، نگاهش به لبهای مرطوبِش افتاد و همین کافی بود تا بدونه توجه به اطرافِش لبهاش رو،روی لبهای پسرِ دوستداشتنیش قرار بده. به چشم های بکهیون خیره شد و آروم لب زد:

_جونم برات میره هیون..فراموش نکن که چقدر عاشقِتم

بکهیون بوسه ای روی لبش گذاشت

+نه خودت، و نه عشقِت چیزی نیست که من بتونم از یاد ببرم هونا..

این برای خوشحالیش کافی نبود؟ چرا... بود؛ سهون احساس میکرد اون لحظه خوشحال ترین آدمیه که جهان تا به حال دیده!

_امروز میریم یه جای جدید

+کجا؟

_صبرکن، خودت میفهمی..

بکهیون آهی کشید و به صندلی تکیه داد

+حالا باید تا مقصد از کنجکاوی بمیرم

سهون خندید و ماشین رو استارت زد. بعد از چند دقیقه مقابل یک ساختمان چند طبقه توقف کرد و نگاهِ کنجکاو و پُر از سوال بکهیون روش ثابت موند.

_پیاده شو

+خونه کسی دعوتی؟

_بیا میفهمی دیگه..

بکهیون بدون حرف دیگه ای کیفش رو برداشت و پیاده شد؛ پشت سر سهون راه افتاد و وارد اسانسور شد و به انگشت های کشیده دوست پسرش که دکمه طبقه پنجم رو فشار میداد خیره شد.
از اسانسور خارج شدن و زمانی که سهون با زدنِ رمز، درِ خونه رو باز کرد تعجبش بیشتر شد. وارد خونه که شد بوی نو بودن وسایل به مشامش رسید، تم خونه ترکیبی از رنگ های سفید و اَنبه ای بود. و همین شَکِ بکهیون رو به یقین تبدیل کرد. به طرفِ دوست پسرش که دست به سینه ایستاده بود برگشت و با تردید پرسید:

+اینجا برای توعه؟

_برای ما..

+به خاطره من این رنگیه؟

_به خاطره تو:)

+خیلی خوشگله هونا، خیلی زیاد..

_پس اولین بوسه امو توی این خونه بِده، زودباش آقای بیون..

[ TRASTEVERE ]Where stories live. Discover now