بابات کاپِل شناسه[ch⁸]

44 17 47
                                    

_سلاااام .. من جئون جونگکوکم

جونگکوک با انرژی و هیجان خودش رو معرفی کرد و باعث خنده بکهیون شد.بکهیون دست جونگکوک رو فشرد

+منم بکهیونم.. خیلی خیلی از دیدنت خوشحالم .

جونگکوک خندید و گفت:

_بکهیون، معروف به موطلاییِ زشت

بکهیون نگاهی به تهیونگ انداخت

+ تو پیشِ همه منو اینجوری صدا میکنی؟

_من؟؟! معلومه که نه. مردم خودشون چشم دارن میبینن دیگه

+چیو میبینن؟

_اینکه موهات طلاییِ و خیلی زشتی

جونگکوک ضربه ای به کمر تهیونگ زد

_به چیزی بگو که بهت نخندم، اون مثلِ فرشته هاست...

روبه به بکهیون ادامه داد:

_و اینکه ازم ناراحت نشو، فقط خواستم شوخی کنم بکهیون

+ناراحت نشدم

_خوبه

+ببایین بریم تو

_بکهیون.. تهیونگ میگه این کافه شماست، آره؟

+آره

_خب میشه به جای خونه بریم کافه؟

+اگه دوست داری چرا که نه

و بعد هردو نفر رو به طرف ورودیه کافه راهنمایی کرد. پدرش با دیدن اون سه نفر لبخند بزرگی زد

_سلام بچه ها.. تهیونگ چه عجب دیدمت، دیگه نمیایی از عمو مین جونت سر نمیزنی.

تهیونگ دستی به پشت گردنش کشید

_منکه همیشه اینجام عمو

_آره خب ولی همیشه چسبیدی به بکهیون... راستی دوستتونو معرفی نمیکنید؟

جونگکوک سری تعظیم کرد و گفت:

_جئون جونگکوک هستم

_خوشبختم جونگکوک، منم مین جونم بابای بکهیون... راستی دسر یا نوشیدنیه مورد علاقه ات چیه؟

_عاااا.. خب من کیک بستنی خیلی دوست دارم

_پس بشین تا برات بیارم

و چشمکی بهش زد

_وااااییی چه بابای باحالی داری بکهیون، عاشقش شدم

تهیونگ پاهاشو به زمین کوبید و گفت:

_بیا.. اول کاری بابات رقیب عشقیمم شد. صد بار بهش گفتم انقدر جذاب نباشه هااا گوش نمیده.

بکهیون خندید و سر تکون داد

+بیایین بشینیم

_سهون خونه است؟

بکهیون لبخند روی لبش خشکید

+آره.. خونه است

_زنگ بزن بگو بیاد اینجا

[ TRASTEVERE ]Where stories live. Discover now