پسره توی ساحل [ch²⁷]

37 17 16
                                    

به منظره ساختمان های مقابلش خیره شده بود و به روزهای پیشِ روش فکر میکرد.حتی اگر همه چیز درست پیش میرفت، فکر نمیکرد بتونه دوباره بکهیون رو داشته باشه.احساس میکرد اون رو طوری از دست داده که جز مشتی خاطره،چیزی براش باقی نمیمونه تا آخر عمر...
صدای موبایلِ توی دستش از بندِ افکارش رهاش کرد.پیامی از طرف الدو بود. عکس رو باز کرد و با دیدنش پرده ای از اشک دیدِش رو تار کرد. عکسی از دستِ بکهیون بود که حلقه ای سرمه ای رنگ توی انگشتِ ظریفش داشت؛ حلقه ای که خودش دستش کرده بود. الدو خوب میدونست چطور باید به دوستش روحیه بده و امیدوارش کنه.
اسم الدو روی صحفه ظاهر شد و سهون بلافاصله تماس رو جواب داد.

_عکس رو دیدی؟

_سلام.. آره دیدم. ممنون که امیدوارم میکنی.

_قابلی نداشت؛ بگو ببینم اطلاعات جدید چی داری؟

سهون روی مبل تک نفره مشکی نشست و جرعه ای از لیوان آب روی میز نوشید.

_هرچی که بود رو دادم وکیل تا بررسی کنه.

_آههه.. خیلی استرس دارم

_منم

چند ثانیه ای سکوت برقرار شد و الدو دوباره به حرف اومد و با تردید زمزمه کرد:

_سهون.. میگم تو از کاری که میخوایی انجام بدی مطمئنی؟

پسر صادقانه جواب داد:

_نه

_پس چرا این همه وقت براش تلاش کردی؟

_به خاطره اون

الدو لبهاش رو روی هم فشرد

_بعدش میخوایی چیکار کنی؟اگر کاری که میکنی به نابودیه خودت ختم شه چی؟.. سهون ما نمیتونیم نابود شدنت رو ببینیم.

_شما؟

_آرهههه.. من و .. بکهیون و خیلی های دیگه

سهون لبخندِ تلخی زد و مبل تکیه داد و به سقف سفید رنگ خیره شد.

_الدو.. من همین الان هم نابود شده ام. فکر میکنی زندگی بدونه اون چجوریه؟..تا حالا به زندگی با عذاب وجدانِ دائمی فکر کردی؟

_ولی هیچی تقصیرِ تو نبوده که بابتش عذاب وجدان داشته باشی

_اون آدم.. پدره منه الدو

پسره پشتِ خط نفس عمیقی کشید که به گوش های سهون رسید

_سهون..

_بله

_مراقبِ خودت باش.. من مطمئنم اگر بلایی سرت بیاد بکهیونت دوام نمیاره.

باشه آرامی از پسر شنید و با خداحافظی تماس رو قطع کرد و زمانی که بکهیون کنارش نشست سریع از صفحه تماس ها خارج شد.

+ممنون که اومدی، دلم برات تنگ شده بود.

_منم دلتنگ بودم. اوضاع چطوره؟

[ TRASTEVERE ]Where stories live. Discover now