اشتباهِ دوست داشتنی! [ch²⁴]

29 16 21
                                    

پلیس بعد از تحقیقات پذیرفته بود که اون مرد قاتلِ واقعیه ؛ دادگاهِ نهایی برگزار شده بود و بالاخره حکمِ قاتلِ خانواده اش مشخص شد. ۳۰ سال حبس؛ امّا اون احساس سبکی نمیکرد از این مجازات. قاتل خانواده اش..! هنوز هم باور این قضیه براش سخت بود؛ اون حتی نتونسته بود جسد پدرش رو پیدا کنه و براش عزاداری کنه. چطور باید باهاش کنار میومد؟ اون آدمِ لعنتی یهو از کجا سر و کله اش پیدا شده بود؟ و اون داستانِ عشقی.. اصلا براش قابل باور نبود. از طرفی نبودِ سهون و اون نامه خداحافظی همه چیز رو سخت تر کرده بود. توی اون چند روز مدام با خودش فکر میکرد چرا زندگیش ناگهان اینقدر تلخ شده بود.؟
لونا از اتاقش بیرون اومد و به طرف برادرش رفت، سرش رو روی پایِ بکهیون که روی مبل نشسته بود گذاشت و دراز کشید.
بکهیون انگشت هاش رو به موهای خواهرش رسوند و مشغول نوازشِ دخترک شد.

_مامان همیشه همین کارو میکرد.

صدای پُر از حسرتِ و دلتنگیه لونا قلبِش رو سنگین کرد

+نوازش؟

_هوم... بکهیون

+جونم

_از سهون خبری نداری؟

بکهیون آهی کشید و گفت:

+نه

_ چرا رفت؟ مگه دوسِت نداشت؟

این سوال ها برای روحیه حساسِ اون روزهاش زیادی ناراحت کننده بود. واقعاً چرا سهون ترکِش کرده بود؟ از کدوم نفرت و خستگی حرف میزد؟ .. آیا واقعاً دوستِش داشت؟

+جواب این سوال هارو نمیدونم لونا.. به خاطره همین میخوام پیداش کنم.

_چطوری؟ میری میلان؟

+شاید.. اول باید بدونم خانواده اش خبری دارن یا نه

با یادآوریه کاری که میخواست بکنه، موبایلش رو برداشت و توی مخاطب هاش دنبال اسمِ لئو گشت.شماره اش رو پیدا کرد و با تردید ایکون برقراریه تماس رو لمس کرد.

_سلام ویتو..

+سلام..

_حالت چطوره این روزها؟

+خوبم، سعی میکنم با اتفاقات کنار بیام

_خوبه که بهتری.. نمیدونی از اینکه نمیتونم کنارت باشم چقدر ناراحتم.

+ممنون که به فکرمی

_میدونی که تو برام با ارزشی ویتو، من هرکاری که بتونم برات انجام میدم

بکهیون لبخندِ کمرنگی زد، با یاد آوریه سهون لبخندش محو شد و لبهای خشک شده اش رو با زبونش خیس کرد.

+ میگم.. تو از سهون خبر داری؟

لئوناردو شوکه شد، مگه سهون پیش بکهیون نبود؟

_سهون.. پیشِ تو نیست؟

امیدِ بکهیون در لحظه نا امید شد

+نه.. میگم خانواده اش چطور؟ اونها هم خبری ندارن؟

[ TRASTEVERE ]Where stories live. Discover now