🦋𝔸𝕜𝕒𝕚 𝕚𝕥𝕠: ②🦋

1.6K 426 619
                                        

سلام عزیزای من....

ممنونم برای همراه شدن با داستان‌...

نظرای قشنگی گذاشتید و بینهایت خوشحالم کردید..‌‌.

لطفاً در حال آپ بخونید...به دوستاتون معرفی کنید و نظر بذارید...

و شرط آپ بعدی ۲۵۰ تا نظر....

🌺🌺🌺🌺🌺🌺

پنج سال از شبی که پرنس هالونیا متولد شد گذشته بود...

اوضاع اصلاً خوب پیش نمی رفت...نه برای بکهیون، نه برای پادشاه کوران و نه برای ملکه...

متأسفانه ملکه تحت تأثیر لرد لوباس، جفت نداشتن فرزندش رو به احساسات آلفاش ربط داده بود...

احمقانه فکر می‌کرد چون با آلفایی که هیچ حسی بهش نداشته رابطه داشته همچین فرزندی نصیبش شده...

برای یه اُمگا هیچ چیز سخت تر از بی وفای آلفاش نبود و ملکه به این نتیجه رسیده بود برای جفتش هیچ ارزشی نداره...

سر این باور اشتباه کامل از آلفاش دل برید و به بهونه ی انتقام از جفت خیانتکارش و التیام دادن به قلب شکسته ای خودش مخفیانه رابطه ای با فهمیده ترین مرد زندگیش، یعنی لرد لوباس، شروع کرد...

اولش برای زن پروانه ای این رابطه سخت بود اما محبت های حساب شده ای لرد بتا در حدی ملکه رو تحت تاثیر قرار داد که دیگه ادامه رابطه شون به علاقه مربوط میشد نه بحث انتقام...

این اشتباه در حالی اتفاق افتاده بود که پادشاه کوران خسته از رفتار عجیب جفت اُمگاش و بیخبر از خیانت دست راستش، درگیر حل کردن مشکل فرزندش بود...

آلفای خفاشی سختگیرانه دنبال یه جواب قانع کننده گشت و بلاخره
طی تحقیقات جدی و ادامه دارش متوجه شد برای اولین بار در تاریخ موجودیت لورین ها زوجی در هالونیا زندگی میکنه که نابارور بودند...اُمگا و آلفای که بخاطر این مشکل نادرشون از همه لورین ها فاصله گرفته بودن و در اعماق جنگل های جنوبی مخفی شده و روزهاشون رو در تنهایی سپری می‌کردند...

پادشاه حدس می زد دلیل جفت نداشتن پسرش همین باشه...

آلفایی که باید به دنیا میومد اما سرنوشت همچین اجازه ای رو بهش نداده بود...

پادشاه سر همین باورش تمام وقت و انرژیش رو صرف حل کردن این مشکل بزرگ می‌کرد...
در حالی که جفتش، ملکه، به هیچ عنوان این حدس خوشبینانه رو قبول نداشت و هنوزم به حدس و گمان خودش پایبند بود...

مشکل بکهیون فراتر از پدر مادرش بود...

هر روزش بخاطر استثنا بودنش سخت می‌گذشت...

لورین های هم سن و سالش زیاد دور و برش نمیومدن...اونایی هم که میومدن با ساده ترین بهونه های ممکن قهر میکردن و ازش فاصله می‌گرفتند...

𝓐𝓴𝓪𝓲 𝓲𝓽𝓸Where stories live. Discover now