🦋𝔸𝕜𝕒𝕚 𝕚𝕥𝕠 𝕊 𝟚: ⑤①🦋

1.1K 325 760
                                        

سخن نویسنده:

سلام عزیزای دلم...با اینکه نمیخواستم فعلا آپ کنم ولی چون دلتنگ بودید مجبور شدم پارت پانزده هزار کلمه‌ای نیمه کاملم رو نصف کنم و یکمیش رو براتون بذارم تا از ناراحتی درتون بیارم...

بابت تاخیر افتاده معذرت میخوام، با اینکه پای کم لطفی شما و نرسوندن شرط هم وسطه اما دلیل اصلیش سختگیری خودم برای این پارتای آخره...دوست دارم براتون بهترین پارتا رو آپ کنم و داستان رو با فکر به آخر برسونم تا اینطوری کمی از عشقی که به من و آکاای ایتو دادید رو جبران کنم...برای همین یکمی طول میکشه...امیدوارم درکم کنید و بابتش دلگیر نباشید...

برای این پارت خیلی وسواس به خرج دادم و کلی بابتش ذوق دارم پس لطفنی خیلی خیلی بهش عشق بدید.

این پارت بیشتر از ۵ هزار کلمه‌ست.
مابقی این پارت‌ رو تا چند روز دیگه آپ میکنم. اونم وقتی از فیلتر سختگیرم ردش کردم...

گفته بودم سه پارت دیگه تمومه ولی این پارت و پارت بعدی رو یه پارت حساب کرده بودم که متاسفانه دلنازکیتون نذاشت یهو آپ کنم...این رو در نظر بگیرید لطفاً...

🌺🌺🌺🌺

چند روزی از رفتن سهون و جونگین می‌گذشت.
زوج ققنوسی نبود پسر عقابی رو برای بتا رزا و پادشاه کوران با نامه‌ای که جونگین نوشته بود توجیه کردند...بتای بیست و سه ساله توی اون نامه آخرش از ترک کردن هالونیا برای همیشه گفته بود و دلیلش رو ناعدالتی و بدرفتاری مردم سرزمینش گذاشته بود...خوشبختانه این توجیه به قدری واقعی و درست بود که هیچ کس به دروغ بودنش شک نکرد...

بتا رزا با قلب شکسته‌ای برای رفتن پسرش به غصه خوردن افتاد اما با همون روحیات مادرانه این رفتن رو برای جونگین بهتر می‌دید چرا که وجود خودشم از آزارهای ناتموم مردمش برای تنها فرزندش به درد اومده بود و دیگه هالونیا رو برای تک پسرش مناسب نمی‌دید...بتای قو مانندی که توی ناراحتی از دست دادن پسرش غرق بود از صمیم قلبش آرزو داشت پسرش حداقل توی سرزمین‌های آزاد به اون آرامشی که سزاوارش بود برسه چرا که فقط این درد دوریش رو براش قابل تحمل می‌کرد...

کوران اما کمی عصبی بود. ترک کردن همیشگی هالونیا به نوعی توهین به سرزمین افسانه‌ایشون بود و پادشاه خفاشی از این حرکت جونگین حسابی رنجیده بود...اما عصبانیتش رو فقط با خودخوری بیرون ریخت و واکنش غلیظ‌تری نشون نداد...

در کنار ماجرای جونگین، نبود سهون طوری دیگه‌ای برای خانواده‌اش توجیه شد و اونم با خبر خودکشیش!

چانیول در طی یه شب تصمیم گرفت مخفیانه به کلبه زوج لوندی بره و اونو به آتیش بکشه...
با این کار طوری صحنه سازی کرد که انگار سهون از مرگ پروانه‌اش به جنون رسیده و از درد این فقدان توی کلبه مشترکش با پروانه‌اش دست به خودکشی زده...

𝓐𝓴𝓪𝓲 𝓲𝓽𝓸Where stories live. Discover now