🦋𝔸𝕜𝕒𝕚 𝕚𝕥𝕠: ⑤🦋

1.7K 419 927
                                        

سخن نویسنده: سلام عزیزای من
امیدوارم خوب و سلامت باشید🌺🌺

ممنون برای نظرا. همه‌شونو خوندم و بابتشون حس خوبی گرفتم😊😍


(عاشق رنگ بندیشم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(عاشق رنگ بندیشم....)

( و عاشق تیرگی و اون فضای ابهام آورش

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

( و عاشق تیرگی و اون فضای ابهام آورش...)

ممنون از شیرو عزیزم برای هر دو پوستر قشنگ و خوشگلش😊🌺♥️

انگار هر پارت برای شخصی میشه که پوستری براش زده...

پارت بعدی نوبت کیه؟...

منتظر پوسترای قشنگتون هستیم...هم من و هم شخصیتای داستانمون...

🌺🌺🌺🌺🌺

زمستان بود...

امشب هم مثل شب‌های گذشته برف پُر باری می‌بارید و دمای قصر سنگی رو هر لحظه پایین‌تر می‌برد...

سرمای قصر در حدی بود که دو پسر بال‌داری که در کنار هم به خواب رفته بودند‌ از سرما توی خودشون جمع شده و بال‌هاشون رو کاملاً دور خودشون پیچیده بودند...

یکی بال‌های به رنگارنگی و لطافت رنگین کمان داشت و دیگری بال‌های به براقی و ضخامت یه چرم حیوانی اصیل...

پسر بزرگتر وقتی برای بار دوم از سرما لرزی رفت ناراضی پلک باز کرد و نگاه خواب آلودش رو به شومینه اتاقش برد...

نیمه خاموش بودن شومینه کاری کرد بکهیون آهی بکشه و سر بالا گرفته اش رو با بی حوصلگی روی بالشتش بندازه...

𝓐𝓴𝓪𝓲 𝓲𝓽𝓸Where stories live. Discover now