🦋عنوان: نخ قرمز سرنوشت
🦋ژانر: فانتزی، سوپرنچرال( تلفیقی از دنیای امگاورس، ومپایری، هایبردی)، انگست، رمنس، اسمات، کمی خشن
🦋کاپل ها: چانبک.....کای و سهون....کایهون یا سکای بودنش در طول داستان مشخص میشه...ورس نیست...
🦋خلاصه:
مثل تمام اُمگاهای پروا...
سخن نویسنده: سلام عزیزای دلم...امیدوارم خوب و خوش باشید... اگه نوتیف داستان براتون نمیاد اکانتم رو فالو کنید تا خبر آپ هر پارت به اطلاعتون برسه. به جز آکاای ایتو داستان جدیدی در راهه که خوشحال میشم برای اون هم همراهیتون رو داشته باشم...
بریم برای این پارت جدیدمون. قبلش ممنون از گلبرگای مهربونی که نظر گذاشتن برای من و داستان. توی قلبم جا دارید. لطفاً به این پارتم عشق بدید باشه؟ پارت بیشتر از ۵هزار کلمه
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
(پوستر کار نویسندهای که بی پوستر مونده💔)
پوستری نمیرسونید؟
🌺🌺🌺🌺
زوج ققنوسی بعد جدال سنگینشون با پادشاه و ملکه کنونی به تالار برف گرفته ساناک رسیده و با اضطراب انتظار جفت همنشانی رو میکشیدند که خبری ازش نبود...
با اینکه از غروب هم گذشته بود ولی سهون هنوز برای این مراسم خداحافظی حضور نداشت و این نبودش پچ پچی رو بین جمعیت به راه انداخته بود...
بکهیون با بیقراری اوضاع رو از نظر میگذروند و چانیول با اخم درهمی...
پرنس بال رنگی با گزیدن لبش نیم نگاهی به طرف آلفای بال سفید کنارش برد و مضطرب ازش پرسید. نباشه...
درست میون همین پچ پچ مضطربانه بود که دختر اُمگای کوچیک و بال رنگی به نقطهای از آسمون اشاره رفت و با بیتابی گفت.
ـ برادرم اینجاست! سهونی!
توجه زوج ققنوسی همزمان با جمعیت به سمتی که سونها اشاره زده بود کشیده شد...
آلفای بال مشکی که به سمت آرامگاه بال میزد نماد کامل پریشونی بود...سهون جوری شلخته و حال خراب جلو میومد که توی نگاه اول میشد بفهمی از ماجرای مرگ پروانهاش با خبره...
حقیقت همین بود، پسر بال چرمی بعد جدا شدن از جونگین به کلبه پدر و مادرش رفته بود تا با جفت همنشانش حرف بزنه و برای اُمگایی که سالها به چشم یه دوست ساده میدیدش احساسات تازه و غیر قابل انکارش رو اعتراف کنه اما متاسفانه با کلبه خالی و تخت خالی آلبا مواجه شده بود... اون تخت هرگز اونطور خالی و مرتب نمیشد مگر با آخرین نفس اُمگای بیمار...خفاشی مبهوت شده به محض رسیدن به همچین نتیجهگیری دلشکسته خودش رو به آرامگاه اُمگاها رسونده و رسیده نرسیده با خانوادهی عزادارش و پیله نچندان زیبای جفت همنشانش رو به رو شده بود...