خب سلام به همهی نگاه های زیبا و دوست داشتنی که فیک من رو انتخاب کردن و قراره استارت خوندنش رو بزنن.
حالا چرا اینقدر مطمعن میدونم که قراره تا آخر این داستان رو بخونی؟!
چون سناریوش به شدت جذابه و بدون که هیچ یک از پارت هایی که میخونی به راحتی و بدون هیچ اتفاقی پیش نمیره، سراسر از صحنه های جذابه!
همینجور که شما ارزش قائل شدید که به فیک من سر بزنید و اون رو برای خوندن انتخاب کنید من هم به شما نهایت احترام رو میزارم و قول میدم که از خوندن این فیک پشیمون نشید و وقت و زمانی که برای خوندنش میزارید رو الکی هدر ندید:))و یه چیز کوچولو هم بگم که ووت دادنتون خیلی من رو خوشحال میکنه و به رشدم کمک...
و اگه از فیک خوشتون اومد اون رو به دوستانتون هم معرفی کنید♡
و برای خوندن بقیه فیک های من میتونید به پیج اینستا: fifiwriter سر بزنید و از بقیه فیک هام هم لذت ببرید^•^.
.
.
._فلش فوروارد_
- ازت متنفرم که باعث شدی اینجوری گریه کنم.
نفس نفس میزد، اشکاش تمام صورتش رو خیس کرده بودن.
بالای پل رودخانه هان با شکستگی میخواست جسم و روحش و توی آب خفه کنه!واقعا حقش بود؟!
بلند بلند گریه میکرد، از شدت هق هق هاش دستاش رو روی حفاظ سنگی پل گذاشت و به جلو خم شد:
!متنفرم از تمام دروغایی که بهم گفتید-
قفسه سینش به سرعت بالا و پایین میشد:- متنفرم از همتون!
اون باید انجامش میداد، اینجا بود تا به قولش عمل کنه و میدونست که هیچ راه برگشتی نداره و امشب قراره توی این رودخونه که خاطرات زیادی و براش رقم زده خودش و غرق کنه.
به آرومی از حفاظ پل بالا رفت، لبه سنگ یخ زده سفید ایستاد.
باد موهاش و توی صورتش به چرخش در آورده بود و گونه های خیسش با برخورد وزش باد حالا میسوختن.
یهو به طرز عجیبی ساکت شد، انگاری حسش زودتر از خودش خودکشی کرده بود:- دلم براش تنگ میشه.
پر از بغض زمزمه کرد:
- منه لعنتی هنوز دلم برای بغل کردنش تنگ میشه.
با چشمای اشکی به رو به روش نگاه کرد.
ارتفاع خیلی زیاد بود، هیچ وقت فکرش رو نمیکرد قراره توی یکی از فوبیاهاش جون خودش رو بگیره!
اون همیشه از غرق شدن میترسید:" هی بچه نمیدونم چرا ولی انگاری باید مراقبت باشم"
به آب های زیر پاش نگاه کرد
"صد دفعه گفتم به چاقوی من دست نزن"
"لبات...لبات یه طعمی فراتر از خوشمزه بودنه یا شاید فقط برای من اینجوریه"
اشکاش آروم روی صورتش خط مینداختن!
"هیچ وقت با من جایی که نمیتونم داشته باشمت بازی نکن، لعنتی اون پای فاکیتو و از روی شلوارم بردار"
YOU ARE READING
"JOKER"(جوکر)
Fanfictionهفت نفر که توسط فردی به اسم "جوکر" انتخاب شدن. کسی حق دخالت توی زندگی شخصی هم بازیش رو نداره ... اولین قانون اصلی این بازی: قتل احساساته! و دومین قانون: نباید به کسی "اعتماد" کرد، چون ممکنه توسط هم بازی خودت ""کشته"" بشی! . . - آخرین خواستت قبل از...