_Wounded yas_(13)

772 73 20
                                    



بزارید بگم از داستان پسرکی که برای نجات عشقی که تمام زندگیش بود، خودش رو توی دل آتیش انداخت تا مبادا دخترکش حتی یه سوختگی کوچیک روی دستش بیفته!

اما به تقاص چی؟!

به تقاص از بین رفتن تمام زیبایی خودش؟!
شما بودید اینکار رو می‌کردید؟!
اگر تمام این ها رو هم فاکتور بگیریم...

میدونید جواب دخترک چی بود؟!

مگه من ازت خواستم؟!

.
.
.
.

- امممممم...

کلماتی که میخواست از روی ترس بیان کنه‌...
زیر دست دختر ریز نقشی که جونگکوک رو در آغوش داشت، خفه میشد.
ضربان قلبش بالا رفته بود، عرق سردی از پیشونیش در حال چیکدن بود و نمی‌دونست چه اتفاقی در حال رخ دادنه!

خواست کمی تکون بخوره که فشار دست دخترک زیاد تر شد و بدون گفتن هیچ حرفی به آرومی سرش رو به طرف فرد سیاه پوشی برگردوند که در حال اومدن به سمت انتهای راهرو بود.
دقیقا جایی که اون دو نفر بین دیوار و در یکی از اتاق های هتل پین شده بودن.

دختری که با ترس و اضطراب فشار دستش رو هنوز از روی دهن جونگکوک برنداشته بود، بین شکاف اتاقک هتل پنهان شده بودن و توی تاریکی کسی به اون دو نفر هیچ دیدی، نداشت.

فرد سیاهپوش مسلح، هر لحظه نزدیک تر میشد.
پسر کوچیکتر ضربان قلبش رو مثل نبض زدن توی سرش حس میکرد.
تا به حال توی اینجور موقعیت استرس زایی قرار نگرفته بود.

مرد قد بلند مسلح تنها چند قدم فاصله داشت تا به اون اتاقک برسه و از جلوی درب اتاق عبور کنه و به راه خودش ادامه بده.
البته اگر اون دو نفری که اونجا پنهان شده بودند رو نمیدید!
با دیدن اینکه فرد مسلح تنها چند قدم باهاشون فاصله داره هر دو نفس هاشون رو توی سینه حبس کردن.

لعنت....

موقعیت به شدت استرس زایی بود و این همه استرس برای پسر کوچیکتری که انسولینش رو نزده بود و بیش از حد توانش توی فشار قرار گرفته بود، اصلا خوب نبود.
مرد سیاهپوش به آرومی از کنارشون توی تاریکی سالن گذشت و دو قدم برداشت.
با رد شدنش به آرومی هر دو نفسشون رو نامحسوس آزاد کردن که یهو با به صدا در اومدن زنگ موبایل دخترکی که پشت جونگکوک پنهان شده بود، قلبشون ایستاد.

بدتر از این نمیتونست اتفاق بیفته!

جونگکوک لعنتی زیر لب گفت و بدون نگاه کردن به مرد سیاهپوش که حالا با جا انداختن خشاب اسلحه به سمت منبع صدا داشت عقب گرد میکرد، دست دخترک ریز نقش رو گرفت و با سرعت شروع کردن به مخالف راهرو دویدن.

قفسه‌ی سینشون از این بیشتر نمیتونست بالا و پایین بره، جوری تپش قلب داشتن که اگر با دقت به جفتشون نگاه میکردی تکون خوردن ریز پیراهنشون بابت ضربان شدید قلبشون رو میدی!

"JOKER"(جوکر)Where stories live. Discover now