- زیادهروی نکن جونگ سو!
تهیونگ با تحکم گفت.
جونگکوک با وجود ترسی که داشت کم کم روی جسمش اثر میزاشت و گزگز کردن سر انگشتاش نشون از ضعف به خاطره بیماریش رو میداد.
اما قرار نبود از همین اول خودش رو جلوی لیدر هم بازیهاش ضعیف جلوه بده:- و منم چقدر دوست دارم یه پرنده دیگه هم با خودم پرواز بدم!
با گفتن حرفش یهو چرخید.
پشت به ارتفاع ساختمون مرتفعی که روش بودن ایستاد و دستاش رو دور کمر مرد حلقه کرد.
تفاوتی توی خودشون نمیدید، اونم مثل مرد هیکلی و قد بلند بود:- دل نترسی داری بچه!
با صدای آروم جونگسو خندهای کرد.
اما یک آن چهرش جدی شد با زیرکی و فرزی که طی سالها تمرین به مهارتش رسیده بود.زیر پایی به جونگ سو زد با سرعت چرخید و پشت سر مرد قرار گرفت و بازوی تتو دارش دور گردن جونگ سو حلقه شد:
- همیشه خوشحال بودم که همه فکر میکنن خیلی ضعیفم!
- دست...دستتوبر...دار.با صدای خفهای گفت که جونگکوک قدمی به سمت لبه ارتفاع زیر پاشون نزدیک تر شد:
- چون بعدش قیافه شکه شده شون رو میبینم لذت میبرم، مثل الان تو!
جونگ سو که داشت کم کم صدای سوت مانندی رو توی گوش هاش حس میکرد.
سعی کرد با پاش ضربه ای به پسر بزنه که جونگکوک با خوندن نقشش، سریع تر یکی از پاهاش رو با قدرت به پشت زانوی جونگسو زد،که مرد با نالهی بلندی به ضرب روی زمین افتاد و دستاش تکیه گاه لبهی پرتگاهی که ایستاده بودن شد:
- چون...تو یه روانی!
- مطمعنی میتونی با موقعیتی که الان داری بازم بهم بی احترامی کنی!
- جونگکوک تمومش کن!
با صدای تهیونگ به سمتش چرخید که دست به سینه داشت نگاهش میکرد.
متعجب از بادیگاردایی که تا لحظاتی پیش تهیونگ رو گرفته بودن اما الان همه به خط ایستاده بودن و نظاره گره مهلکه روبه روش بودن:- بردار دستت و پسرهی سفارشی!
با صدای جونگسو متعجب از یهویی تغییر کردن فضایی که تا چند دقیقه پیش یه گروگان گیری بود.
دستش از دور گردنجونگسو شل شد و از روی زمین بلند شد متعجب لب زد:- چی شده؟
- ببینم چقدر این عضله هایی که گندشون کردی به درد میخورن!.
- ها؟
متعجب به جونگ سو که حالا سر حال به سمتش میومد نگاه کرد.
خواست حرفی بزنه که با حرکت مرد رو به روش شکه از مشتی که به حتم به صورتش میخورد.
به ریختن چندتا از دندوناش کف دهنش ختم میشد، جاخالی داد:
YOU ARE READING
"JOKER"(جوکر)
Fanfictionهفت نفر که توسط فردی به اسم "جوکر" انتخاب شدن. کسی حق دخالت توی زندگی شخصی هم بازیش رو نداره ... اولین قانون اصلی این بازی: قتل احساساته! و دومین قانون: نباید به کسی "اعتماد" کرد، چون ممکنه توسط هم بازی خودت ""کشته"" بشی! . . - آخرین خواستت قبل از...