- یه جوری چاقوم رو توی گردنت فرو میکنم جئون تا شاهرگت جلوی چشام نبض بزنه!
گفته بود آدم صبوری نیست.
و پسر رو به روش اصلا اهمیتی به این موضوع نمیداد و هنوز هم داشت با بی حسی توی چشم هاش زل میزد!
عصبی خندهای کرد و پشت به جونگکوک شروع به راه رفتن توی اتاق کرد:- الان...
با عصبانیت نفسی کشید و دوباره خندید:
- الان اصلا هیچ شماره فاکی و اون دوهان حرومزاده برام اهمیت ندارن، فقط خورد کردن فکه توئه که تو ذهنم چرخ میخوره جئون!
پسر کوچیکتر با تخسی ابرویی بالا انداخت و پوزخندی زد:
- میتونم شماره رو جلوی خودت بخونم!
وبا بی شرمی خواست زیپ جلویی شلوارش رو باز کنه که پسر بزرگتر انگاری منتظر یه تلنگر بود تا مثل انبار باروتی آتیش بگیره!
پس بدون هیچ ملاحظه ای با سرعت به سمت پسر قدم برداشت و جفت مچ دست هاش رو گرفت و با دست دیگهاش گلوی پسرک بیچاره رو چنگ زد و فشار دستش رو شروع کرد:
- بی مصرف!
با دستی که گردن پسر رو فشار میداد کمی سرش رو به جلو هدایت کرد و بعد با شدت به دیوار پشت سرش کوبید و اهمیتی به نالهی از روی درد پسر کوچیکتر نداد:
- بی مصررررف، هیچ شماره فاکی در کار نیست که بخوای بخونی!
اینبار فریادش توی گوش جونگکوک زنگ خورد!
درحالی که پره های بینیش از عصبانیت مدام باز و بسته میشد و قفسه سینش با سرعت بالا و پایین میشد:
- اره نیست!
جونگکوک زمزمه کرد و با بی حسی که دوباره وجودش رو گرفته بود نگاه پسر عصبی رو به روش کرد:
- به چه دلیل کوفتی، هااااان؟!
با سکوت جونگکوک...
دوباره بدون توجه بار دیگه سر پسر رو به دیوار کوبید و اینبار هم اهمیتی به سیاهی رفتن چشمای جونگکوک نداد:
- چقدر میتونی بی مصرف و به درد نخور باشی جئون!
جونگکوک که از درد سرش و فشار دست تهیونگ روی گردنش رو به بی نفسی میرفت، لحظه ای با شنیدن حرف های پسر رو به روش با گیجی بهش نگاه انداخت.
بی مصرف؟!
اون بی مصرف بود؟!
چرا داشت دوباره تجربش میکرد؟!
اما انگاری تهیونگ متوجه حال پسری که توی دست هاش حالا به طرز شک بر انگیز بی حس شده بود، نشد.
دوباره کلماتش رو پشت سر هم ردیف کرد:- حیف که لازمت داریم وگرنه نفس بی مصرفت رو همینجا میگرفتم!
و با عصبانیت پسر رو به سمتی هُل داد و با کلافگی دستی توی موهاش کشید و دکمه های جلیقهای که تنش بود رو باز کرد.
YOU ARE READING
"JOKER"(جوکر)
Fanfictionهفت نفر که توسط فردی به اسم "جوکر" انتخاب شدن. کسی حق دخالت توی زندگی شخصی هم بازیش رو نداره ... اولین قانون اصلی این بازی: قتل احساساته! و دومین قانون: نباید به کسی "اعتماد" کرد، چون ممکنه توسط هم بازی خودت ""کشته"" بشی! . . - آخرین خواستت قبل از...