- خوبی بهت نیومده، باید بزارم عین یه جنازه هر بار پخش زمین شی!
با حرص زمزمه کرد و بدون توجه به حال پسر بی جون توی آغوشش رهاش کرد و به سمت جنازه خونی روی تخت قدم برداشت:
- افتادن روی زمین شرف داره به لمس دستای قاتل تو!
پسر کوچیکتر در حالی که سعی میکرد تعادل و سرگیجش رو کنترل کنه توی روی پسر بزرگتر توپید و با بدبختی خودش رو به دیوار نزدیکش رسوند، با تکیه زدن بهش روی زمین نشست.
تهیونگ بی اهمیت به کنایه پسر رنگ پریده گوشه دیوار به سمت جعبه مخصوصی که کنار لوازم پزشکی و دستگاه های مختلف قرار داشت، رفت.
با برداشتن جعبه و باز کردنش سردی یخ های داخل کیف رو به روش یک لحظه دست هاش رو لرزوند...اما پوزخندی روی لب های پسر نشوند.
همونطور که به سمت جنازه روی تخت میرفت، دوباره چاقوی خونیش رو توی دستش میچرخوند جواب پسر بی حالی که با چشم های نیمه باز نگاهش میکرد رو داد:
- دیر یا زود دستای تو هم به خون آلوده میشه جئون!
بدون اینکه بخواد بحث رو کش بده کیف مخصوصی که بهش نیاز داشت رو کنارش روی میزی که پر از وسایل پزشکی و تیغ خونی بود، قرار داد.
چاقوش رو توی دستش چرخوند و جونگکوک رو مخاطب قرار داد:
- حوصله نعشه کشی ندارم پس چشات و ببند.
پسر کوچیکتر که همین الان هم با صحنهی تیکه پاره شدن بدن یه آدم جلوی چشم هاش حالش هنوز جا نیومده بود بدون هیچ مخالفت و حرفی به دید چشم هاش سیاهی بخشید.
تهیونگ با دیدن اینکه جونگکوک بدون اینکه توضیحی ازش بخواد به خواستش عمل کرده متوجه وخامت حال پسر شد و سعی کرد زودتر کارش رو تموم کنه.
لعنتی اون فقط باعث شده بود به خاطره یه بچه ترسو نتونه اونجوری که میخاد بعد از ده روز از بدن یه آدم دیگه زیر دستش، لذت ببره!
مچ دست چپ جنازه روی تخت رو توی دستش گرفت.
لحظه ای از سرمایی که بهش منتقل شد بدنش مور مور شد و سرد...اما به روی خودش نیاورد!
این ده روز بهش زیادی خوش گذشته بود که با سرمای یه جنازه به خودش، میلرزید!دست چپ مرد بیچاره ای که مرده بود رو به کمک چاقو و وسیله های مخصوصی که کنارش قرار داشت برید و اهمیتی به خونی که مثل رود از تخت به پایین میریخت نداد.
انگاری وجود اون پسر از سنگ ساخته شده بود که هیچ اهمیت فاکی به بریدن یه دست نمیداد!هیچ ترسی از قطع کردن یه عضوی از بدن جنازهی رو به روش نداشت و تازه افسوس میخورد که به هوش نیست و زنده تا بتونه صدای ناله های از روی دردش رو هم بشنوه!
دستی که از مچ بریده شده بود رو داخل کیف مخصوصی که مثل یه پخچال کوچیکبود گذاشت.
YOU ARE READING
"JOKER"(جوکر)
Fanfictionهفت نفر که توسط فردی به اسم "جوکر" انتخاب شدن. کسی حق دخالت توی زندگی شخصی هم بازیش رو نداره ... اولین قانون اصلی این بازی: قتل احساساته! و دومین قانون: نباید به کسی "اعتماد" کرد، چون ممکنه توسط هم بازی خودت ""کشته"" بشی! . . - آخرین خواستت قبل از...