part 5

192 51 9
                                    

بال سفید پشت در اتاق ایستاد و قبل از باز کردن در، به این فکر کرد که تا حالا ماموریتی به این سختی داشته یا نه. حتی زمانی که برای پیدا کردن سهون و اون مردک بی بال هم رفته بود، تا این احساس بیچارگی نمیکرد. به حدی که دوست داشته باشه به سازمان برگرده و از بکهیون بخواد که خودش اینکار رو انجام بده. حتی این خواسته اش، از ماموریتش سخت تر بود.

آه کلافه ای کشید و کمی پشت در اتاق قدم رو رفت و تصمیم گرفت برای آروم شدن قبل از دیدن بی بال، از حال سهون با خبر بشه. سهونی که در هر شرایطی، دیدنش برای چانیول لذت بخش بود.

پشت در اتاق ایستاد و بعد از چند بار در زدن، جوابی نگرفت. ناامید عقب گرد کرد و روبروی در اتاق اون طرف راهرو ایستاد. به نظر می رسید سهون زودتر به سازمان رفته. فقط امیدوار بود سهون با فهمیدن تصمیم بال سیاه، زیاد شوکه نشه.

کمی مکث کرد و با زیرلب ناسزا گفتن به بی بال دستش رو به دستگیره گرفت و به این فکر کرد که به هر حال باید این در رو باز کنه و با بی بال روبرو بشه و حتی مرد رو تا جایی ببره. پس بهتر بود زودتر اینکار رو بکنه و زودتر به سازمان و اتاق فرمانرواش برگرده و با خوشحالی و وزنی که کمتر شده از دست بی بال، خبر موفق شدنش رو به فرمانروا بده.

چند تا نفس عمیق کشید و چند بار در ذهن تکرار کرد:

"نباید بهش آسیب زنم... نباید بهش فحش بدم"

بی بال روی تخت دراز کشیده بود و به کلنجار رفتن بال سفید پشت در پوزخند میزد. انرژی بال سفید زودتر از صدای قدم هاش به گوش کای رسیده بود و قدم هایی که پشت در رفته و برگشته بودند رو شنیده بود و کلافه بودنش رو هم از انرژی رقصنده اش حس کرده بود. و حالا مرد بی بال، منتظر باز شدن در و دیدن بال سفید بود. اینبار تنها بود و دوست داشت برای چی به تنهایی، اون هم این وقت به دیدنش اومده.

بالاخره در اتاق باز شد و قامت بلند مرد با بال های بزرگ سفید رنگش پیش چشم های بی حوصله مرد خوابیده روی تخت نمایان شد. بال سفید با اینکه بی حالی بی بال رو دید، اما اهمیتی نداد و بدون توجه کردن به هر چیز دیگه ای، پشت پنجره ایستاد تا دیدی به چهره بی بال روی تخت نداشته باشه.

+باید بریم.

بی بال که از لحظه ورود مرد بال سفید، معاون قد بلند بکهیون بهش نگاه میکرد و برای دلیل کلافه بودنش داستان سازی می کرد، با شنیدن حرفش، دست راستش رو زیر سرش گذاشت و با نیشخند کوچیک اما بی حوصله ای گفت:

-بکهیون بالاخره سر عقل اومد؟

دندون های مرد قد بلند روی هم کشیده شد و انگشت هاش رو برای کنترل کردن خودش مشت کرد. بکهیون واضح بهش گفته بود حقی برای توهین کردن به مرد پرو و بی بال نداره و چانیول نمی فهمید تاکید بال سیاه برای چی هست. دفعه اولی که بی بال رو به قصر آورده و صورت زخمی اش رو زخمی تر کرده بود، بکهیون نیشخند شادی زده بود و به نظر راضی بود؛ اما حالا تاکید زیادی روی آسیب نزدن به بی بال داشت.

The Last Red WingWhere stories live. Discover now