part 10

139 44 20
                                    

+بال سفید ارشد...

-میدونم چانیول، خودم دیدم که چه اتفاقی افتاد.

معلوم بود که دیده بود... بکهیون همه چیز رو میدید و می فهمید.

اما بال سفید انقدر احساس خشم در وجودش میکرد که دوست داشت اتفاقی که افتاده بود و خودش از دیگر بالدار های توی سازمان شنیده بود رو برای بکهیون تعریف کنه.

بهش بگه اون دختر علاوه بر تقاضایی که برای محاکمه فوری سهون و کای داده بود بلکه امروز هم از عمد خودش رو به سهون زده و سهون... چانیول شنیده بود که بال سیاه قدرتمند، برادر عزیز فرمانرواشون چطور شکمش رو گرفته و به پایین خم شده.

چطور میتونست این رو در مورد سهون بهترین دوستش بشنوه و آروم بمونه؟ اون بی بال احمق اونجا نبود تا جلوی دختر رو بگیره؟ این دفعه اگر بکهیون نبود قول میداد که گردن بی بال رو بدون پشیمانی بشکنه.

در کتابخونه با صدای بلندی باز شد و محکم تر بهم کوبیده شد. بی بال که روی صندلی نشسته بود و کتاب کرمی رنگی جلوش باز بود با شنیدن صدای محکم در ناگهانی از روی صندلی پرید و با چشم های گرد شده و قلبی که محکم می کوبید به دو بالدار که انرژی های در حال قل قل کردنشون هوای کتابخونه رو به سرعت بالا میبرد نگاه کرد. دست روی سینه اش گذاشت تا قلبی که به خاطر صدای در و شوکه شدن محکم می کوبید رو کمی آروم کنه.

+سهون؟

بال سیاه بزرگتر با ندیدن سهون برادرش چشم هاش رو ریز کرد و به بی بال نگاه کرد که با قیافه مضحکی به هردو نفر چشم غره می رفت و با صدای آرومی دلیل ندیدن سهون رو پرسید. انرژی اش رو احساس میکرد اما خودش رو نمیدید.

بی بال چشم غره دوباره ای به ورود مسخره هردو بالدار رفت و همزمان با نشستن روی صندلی به پشت قفسه ها اشاره کرد و گفت:

+اونجاس.

بکهیون نگاهی مشکوک به کتاب کرمی رنگ روی میز کرد و نگاهش رو به جایی که کای اشاره کرده بود گردوند.

اتفاقی افتاده بود؟

کای برای چی این کتاب میخوند؟

سهون برای چی بجای نشستن جایی پشت قفسه ها در حال کتاب خوندن بود؟

چندین سوال همزمان در ذهنش شکل گرفت و قبل از اینکه خودش بفهمه چه اتفاقی افتاده ترجیح داد از زبان بی بال بشنوه که دقیقا چه اتفاقی افتاده و چرا سهون نیست و چرا کای کتابی مربوط به بارداری میخونه، قبل از اینکه بی بال دوباره با این فکر که بکهیون بهش اعتماد نداره قضاوتش کنه.

-چرا اونجاس؟

کای کتاب روی میز رو قبل از اینکه بکهیون صفحه بازش رو ببینه بست و با دست گذاشتن روی جلد کتاب برای پوشاندن اسم کتاب، بی حوصله هوفی کرد و گفت:

The Last Red WingWhere stories live. Discover now