part 26

149 44 13
                                    

نفسی که کمی آروم تر شده بود رو از سینه اش بیرون فرستاد و دستش رو وارد آب شفاف و زلالی که جریان داشت کرد. خنکی آب به کمتر شدن حرارت بدنش کمک کرد.

نیم نگاهی به بال سیاه کنارش کرد و وقتی سهون دستش رو توی آب کرد و مقداری از آب روی صورتش ریخت، نگاهش رو گرفت و همون کار رو تکرار کرد.

بینی، چشم ها و صورت هردوشون قرمز بود. شاید فقط ده دقیقه میشد که گریه هردو بند اومده بود. وقتی سهون خودش رو از بغلش بیرون کشیده بود، بی حرف چند ثانیه رو بهش نگاه کرده بود و کای یکبار دیگه برای آخرین قطره شفافی که از چشمش بیرون اومد، روی تیغه بینی قرمز شده اش حرکت کرد و پایین افتاد مرده بود.

حال بدی که پشت سر گذاشتند، فراموش شدنی نبود، اما حالا هر دو نه، هر سه نفر به طرز خوب و دلگرم کننده ای آروم شده بودند و این آرامشی که هر سه از یکدیگر احساس می کردند، روی هم تاثیر میگذاشت و اجازه میداد که هر لحظه آروم و آروم تر بشن.

چند بار پشت سر هم به صورتش آب پاشید و مشت بعدی رو پر کرد و بالا آورد. کار کردن با دست چپ به اندازه کافی سخت بود و زخمی که سرباز کرده بود و دوباری خونریزی کرده بود، حرکت رو براش سخت می کرد.

-میتونم از آب بخورم؟

پرسید و صدای پر از خش و گرفته اش، معتجبش نکرد.

البته که تعجبی نداشت. به خاطر گریه هایی بود که برای نیم ساعت یا بیشتر ادامه داشت و این صدای خشدار و گرفته تقریبا یک چیز عادی به شمار می رفت. کای حتی یکبار هم به خاطر زخم درون سینه اش فریاد کشیده بود و همین صدای خشدارش رو قابل قبول تر می کرد.

نگاهش رو منتظر روی بال سیاه نگهداشت و وقتی سهون دستش رو پر از آب کرد تا خودش هم بخوره، جواب داد.

+آب از برف میاد. هیونگ یک جریان طبیعی از آب رو اینجا درست کرده.

صدای سهون هم گرفته بود و بی بال دلش برای این صدا ضعف رفت.

سرش رو در جواب تکون داد و قبل از اینکه دست پر از آب سهون به صورتش نزدیک تر بشه، دستش رو جلو برد و نزدیک به صورتش گرفت.

نمیخواست زیاده روی کنه، یا سهون رو از خودش زده بکنه، اما نتونست در مقابل وسوسه آب دادن به سهون با خودش بجنگه. کای احساس می کرد یک نوجوان تازه به تثبیت رسیده است که نمیتونه هیجانات و انرژی اش رو کنترل بکنه.

هیجاناتی که برای کای همه از روی یک عشق تازه شکل گرفته و یک شناخت تازه شروع شده بودند. عشق؟ به این احساس تازه شکل گرفته عشق گفته بود. چقدر... قرمز بود!

یک حس تازگی داشت و کای احساس می کرد جریان روان آب روبروش، درست توی بدنش درست شده. یک جریان از آب شفاف و زلال برای از بین بردن تمام ناکامی های گذشته اش.

The Last Red WingWhere stories live. Discover now