part 7

173 52 10
                                    


روز سوم بود که از اتاقش به اتاق سهون، سازمان و دوباره اتاق سهون و اتاق خودش در رفت و آمد بود. هر زمانی که میتونست برای سر زدن به سهونش که همچنان بیهوش بود پیدا میکرد و نمیتونست رضایتش از دیدن بی بال درون اتاق بال سیاه کوچکتر رو پنهان کنه.

میدونست کای حتی اگر ادعای تغییر کردن هم داشته باشه، اما باز هم همون کایی هست که بکهیون می شناخت. ذات کای عوض نشده بود فقط سعی داشت خودش رو متفاوت و عوضی نشون بده.

دو روز پیش روی حال سهون ریسک بزرگی کرده بود اما نتیجه اش چیزی بود که دلخواه فرمانروا بود و بال سیاه با اینکه با یادآوریش به ریسکی که کرده بود تعجب میکرد اما در عین حال لذت بخش بود.

***

هوا هنوز گرگ و میش بود و بال سیاه با اینکه فکر میکرد از بیقراری خوابش نمیبره اما تونسته بود دوساعتی رو بخوابه و به محض بیدار شدنش خودش رو برای چک کردن سهون از تخت بیرون کشیده بود.

کای ازش پرسیده بود بهش اعتماد داره یا نه، بکهیون فکر کرده بود به سوالش اما بی بال کم طاقت نایستاده بود تا جواب بکهیون رو بشنوه و بعد با پوزخند در اتاق رو بهم بکوبه.

بکهیون به کای اعتماد داشت، برخلاف کاری که با سهون کرده بود.

میدونست کای عوض نشده و فقط دلیلی که بکهیون دنبالش بود باعث شده بود گارد محکم و بلندی روبروی هردو بال سیاه و حتی معاون بال سفید هم داشته باشه. و همین باعث شده بود بی بال هر رفتاری از سمت و سوی سه بالدار رو سو برداشت کنه و اینطور به تفکرات منفی خودش دامن بزنه.

بکهیون بعد از رفتن بی بال فکر کرده بود، صدای ناله های بلند سهون آرامش رو ازش گرفته بود و میدونست برای آروم کردن عزیزکرده اش باید بی بال رو به اتاق برگردونه، اما راهی به ذهنش نمی رسید، جز تنها گذاشتن سهون.

حضور بکهیون اونقدری مفید نبود که بتونه سهون رو آروم کنه اما کای چرا... کای همون کسی بود که فقط حضورش قرار بود به انرژی قرمز کوچولو اخطار بده که آروم باشه. آروم باشه چون هردو والد کنارش حضور دارند. نبودنش هم همین الان ناله های سهون رو بلندتر کرده بود و معلوم بود برادر کوچولوی عزیزش، درد زیادی رو داره تحمل میکنه.

با ناله دیگه ای طرف سهون، به چهره توهم رفته اش نگاه کرد که چطور با وجود بیهوش بودنش چشم هاش رو روی هم فشار میده و دست هاش ملحفه های روی تخت رو توی مشتشون می فشرند.

نفس عمیقی کشید و با گذاشتن بوسه ای طولانی روی موهای عرق کرده بال سیاه، از اتاق خارج شد. با اینکه دقیقه ای رو پشت در اتاق بی بال صرف کرد اما در نهایت در سکوت به سمت اتاقش رفت در انتظار معجزه ای که امیدوار بود کای رقم بزنه.

The Last Red WingWhere stories live. Discover now