part 8

216 63 23
                                    


نگاهش رو از آسمون بارونی گرفت و به بال سفیدی داد که به تازگی وارد اتاقش شده بود. صدای بارونی که پس زمینه اتاق شده بود مجبورش میکرد بی اراده با صدای پایینی با بال سفیدی که موهای خیسی داشت حرف بزنه.

معلوم بود بدون خشک کردن موهاش به اتاقش اومده و با اینکه دوست داشت غر بزنه که کارش انقدر واجب نبوده که بدون خشک کردن مو و حتی بال هاش به اتاقش بیاد؛ اما سکوت کرد و بجای غر زدن حوله ای برای دوستش اورد.

قبل از اینکه حوله ای رو از توی کمد بیرون بیاره، نگاهی به بال های سفیدش کرد که و با دیدن بالهایی که قطره های آب ازشون پایین می چکیدند، سری به نشونه تاسف تکون داد. اومدنش اونقدر واجب و اورژانسی نبود که بدون خشک کردن بالها و موهاش به اتاقش بیاد.

+برات حوله میارم خودت رو خشک کنی، چرا انقدر عجله ای اومدی، من فقط میخواستم بدونم هیونگ کجاست، چهار روزه منو مجبور کرده از اتاق بیرون نیام.

بال سفید خسته از پرواز کردن توی بارون و باد سنگینی که می وزید، قدردان سری تکون داد و روی مبل نشست.

بالهای خیسش باعث میشد پشت لباسش هم خیس بشه و لرز کمی توی بدنش بشینه، اما خودش هم نمیدونست به چه دلیل انقدر سریع به اتاق بال سیاه اومده، به خاطر دیدن دختری که با بال سیاه بزرگتر حرف میزد یا خبری که امروز باید به سهون میدادند.

کمی چشم هاش رو روی هم گذاشت و با فراموش کردن اینکه باید جواب سوال سهون رو میداد، کمی هردو پلکش رو بهم فشرد، خستگی و سرما از بالهاش به تمام بدنش رسوخ کرده بود.

پرواز کردن توی بارون همیشه همین مصیبت ها رو براشون داشت؛ بالهاشون به خاطر خیسی بارون سنگین میشد و برای پرواز کردن باید توان دوبرابری می گذاشتند. پس خسته از پرواز کردن روی مبل خودش رو کش داد و نگاهش رو به بال سیاهی داد که با آرامش داخل کمد دو حوله کوچیک و بزرگ بیرون آورد و حالا به سمتش می اومد.

+هیونگ نیومده هنوز؟

اوه سوال سهون!

قبل از جواب دادن، با تشکر زیرلبی دستش رو به سمت هر دو حوله دراز کرد اما وقتی بال سیاه دست راستش که حوله بزرگتر رو گرفته بود عقب کشید با تعجب بهش نگاه کرد.

+خشک کردن بال هات سخته، برات انجام میدم.

چانیول میخواست مخالفت کنه، از بال سیاهی می ترسید که اگر سر می رسید و سهون رو در حال خشک کردن بالهاش میدید، مطمئنا بالهای سفیدش رو می چید و از پنجره اتاق سهون به پایین پرتش میکرد. اما میدونست سهون هم به اندازه کافی یک دنده هست که کار خودش رو بکنه.

-نباید زیاد سر پا وایسی، خودم خشک میکنم سهونا.

سهون چشم هاش رو دور حدقه چرخوند و با لحن بی حوصله ای در حالی که بالهای سفید و زیبای معاون برادرش رو به دقت خشک میکرد گفت:

The Last Red WingWhere stories live. Discover now