"فکر میکردم تو پروانههای تو شکمم رو به پرواز در میاری، ولی تو بال هاشون رو کندی سهون. حالا حتی جرئت فکر کردن به پرواز رو هم ندارند"
جونگین احمق نبود، شاید کمی گیج بود، گاهی بیش از حد احساسی برخورد میکرد و خیلی اوقات تو خیلی از تصمیماتش ردی از منطق پیدا نمیشد ولی باز هم یک امگای احمق نبود. میدونست رسیدن به بلوغ هر لحظه به هیت های منظم تر نزدیک ترش میکنه. یکی دوباره که هیت شده بود هیوری براش کاهنده تهیه کرده بود و خوشبختانه امگا تو محیط کاملا خالی از آلفا هیت سه روزهی خودش رو سپری کرده بود اما حالا؟ وسط یک کانون لعنت شده بود و اطرافش پر بود از آلفاهایی که از جانبشون احساس خطر میکرد. میدونست، رایحهش زیادی غلیظ شده بود و این اشتباهش رو درست روی صورتش میکوبید. دکتر پارک بهش گفته بود که حتما با توجه به بودن در استانهی هجده سالگی، کاهنده ضروری ترین چیز براش محسوب میشه. اما جونگین تمام سه روز گذشته به خاطر ندیدن آلفای پر رنگ زندگیش چنان پکر بود که آخرین چیزی که بیاد میآورد حرف های دکتر پارک بود و ذهنش تماما درگیر چند سوال مبهم بود.
"نکنه بهخاطر بوسهست؟ مگه اول خودش انجام نداده بود؟"
"نکنه فکر کرد یه امگای لوس احساساتیم که با دیدن فیلم خودمو میذارم جای نقشه اول؟"
"اصلا اون روز چرا گریه میکرد؟ نکنه براش اتفاقی افتاده؟"
گرمای لعنتی بدنش داشت کار دستش میداد، عرق روی شقیقهش رو پاک کرد و با فشردن زیر دلش سعی کرد راهرویی که منتهی میشد به بخش بهداری رو طی کنه. باید از پرستار کمی کاهنده دریافت میکرد. شاید کمی خجالت آور به نظر میرسید، ولی هیت مسئلهای نبود که هیچ گرگینهای ازش بی اطلاع باشه. دم و بازدهم های عمیقش کمی آروم نگهش میداشتند و درنهایت سعی کرد بر خلاف چهرهی وا رفتهش با لحنی سرحال کاهنده های لعنتی رو از پرستار بگیره و به محض اینکه به اتاق جدیدش که همه امگا بودند برگرده اون هارو مصرف کنه. و با چسبوندن هودی مشکی رنگ سهون به بینیش خودش رو تا سر حد خفگی ببره. اون رایحهی لعنتی حتی از روی لباس هم ارومش میکرد، هرچند که آخرین باری که آلفا از اون لباس استفاده کرده بود مربوط به چند هفته قبل بود.
سه قدم، فقط کافی بود سه قدم بلند برداره که با رسوندن خودش به تختش و بعد از گرفتن دوش کمی از گرمای مسخرهی بدنش رو کم کنه که لباسش از پشت گرفته شد! الهه ی ماه الان نه!
روی پاشنهی پا چرخید، شاید دیدن سهون در اون لحظه تنها باری بود که خوشحالش نکرد.
چشم های آلفای جوان به محض دیدن چهرهی عرق کرده و لب های بازموندهی امگا گرد شد و دستش رو به پیشونی امگا چسبوند.
-چی میخوای؟
- خدای من داری تو تب میسوزی سرما خوردی جونگین؟
YOU ARE READING
ᴅʀɪꜱꜱᴏɴ
Fanfiction«کامل شده» کاپل اصلی: سکای کاپل فرعی: چانبک (ورس) ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، درام، اسمات. "تو گوشم زمزمه کردیو گفتی هیچچیز تو دبیرستان تا ابد باقی نمیمونه. گفتم حتی تو؟ خندیدی و گفتی حتی من. ولی وقتی نگاهم به خنده هات بود، سخت بود توجه کردن به...