هنوز به نیمهی روز هم نرسیده بودند اما جونگین خسته بود. خستگی و ضعف بازهم حال امگای جوان رو به دست گرفته بود و باعث شده بود که جونگین از همون لحظهای که وارد کمپانی شده بود توان ایستادن نداشته باشه. تمرینش به طور کلی بی ثمر موند و تنها پس از دو ساعت با اطلاع دادن به راننده و هیوری به عنوان مدیر برنامهش اعلام کرده بود که امروز زود تر برمیگرده. یک دلپیچهی لعنت شده تمام وجودش رو پر کرده بود و جونگین میدونست که نگرانی منشا اصلیشه، اما اینکه منشأ نگرانی چیه؟ پسر جوان ازش بی خبر بود.
بالاخره تونسته بود بعد از گرفتن یک دوش کوتاه، یک وعده غذایی سبک به داخل معدهش بفرسته و خودش رو از ضعف کردن نجات بده. لباسهاش رو پوشیده بود و در حالیکه مسیر رسیدن به در پشتی و در نهایت رسیدن به ماشین و رانندهی منتظرش رو طی میکرد ناگهان با دیدن صحنهی مقابلش اخم ریزی بین ابروهاش نشست.
آلفاش کمی اون طرف تر در حال انجام یک مکالمهی به ظاهر گرم با یکی از استف های کمپانی بود و جونگین، در مرحلهی آخر مقاومت در برابر فوران نکردن بود. امگا حدس میزد که رانندهش قبل از اینکه دنبالش بیاد به الفاش خبر داده و حالا سهون خودش شخصا به دنبالش اومده بود
که البته، تیر خلاص خنده سر دادن استف و به دنبالش چین خوردن چشمهای آلفای خودش هم بود.
-عوضی اشغال چطور وقتی همه فکر میکنند شوهر منه با اون استف عوضی اینطوری بگو بخند راه انداخته!
فشار ذهنی و خستگی جسمانی، ترکیب خوبی برای ایجاد یک امگا با آستانهی صبر پایین بود و جونگین بدون بیشتر تلف کردن وقت قدم تند کرد و بعد از رسیدن به الفاش نه اهمیتی به بتای در حال خنده داد و نه فرصت واکنش نشون دادن به الفاش. بلافاصله از پشت کت آلفای شکه شده گرفت و به دنبال خودش کشید. حالا خندهی آلفا کاملا محو شده بود و جاش رو به تعجب کردن داده بود.
امگا همونطور که به سمت پارکینگ میرفت و آلفا رو دنبال خودش میکشید شروع به حرف زدن کرد.-من نمیرسیدم همونجا میخوردیش نه؟
-عزیزدلم ما داشتیم راجعبه تو حرف میزدیم.
آلفا از خودش دفاع کرد اما چیزی رو نسبت به امگا بهتر نکرد.
-دیگه بدتر، این یعنی وقتی یه نفر دیگه رو به خنده انداختی از همسرت خجالت نکشیدی.
امگا در نهایت با رسیدن به ماشین آلفا کتش رو رها کرد و لحظهای بعد روی پاشنهی پا چرخید تا قبل از سوار شدن باهاش چشم تو چشم بشه.
سهون که بهخاطر حسودی امگا به خندهافتاد بود بدون توجه به چهرهی تخس امگا به آغوشش کشید تا دلتنگیش رو جبران کنه.
چند روزی بود که امگا رایحهش رو کاور کرده بود و علاوه بر اون، وقتی که سهون ازش پرسیده بود که چرا خبری از علائم هیتش نیست بهش گفته بود که بهخاطر فشرده بودن کارهاش و شلوغ بودن دورش از آلفاهای مختلف از کاهنده استفاده کرده.
اما باز هم آلفا با لذت بینیش رو از عطر خفیف هلویی امگا پر کرد و مثل همیشه، با روی باز امگا رو سوار خودرو کرد.
YOU ARE READING
ᴅʀɪꜱꜱᴏɴ
Fanfiction«کامل شده» کاپل اصلی: سکای کاپل فرعی: چانبک (ورس) ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، درام، اسمات. "تو گوشم زمزمه کردیو گفتی هیچچیز تو دبیرستان تا ابد باقی نمیمونه. گفتم حتی تو؟ خندیدی و گفتی حتی من. ولی وقتی نگاهم به خنده هات بود، سخت بود توجه کردن به...