-یکم دیگه روند ژاپن گردی رو ادامه بدی دیگه باید بریم سر بزنیم اعماق دریا. چون هیچجایی وجود نداره که نرفته باشی!
هیوری دست به کمر با اخم نسبتا ریزی خطاب به پسر دراز کشیده روی تخت گفت ولی جونگین اهمیت زیادی نداد. همچنان چک کردن محتویات تبلتش براش جذاب تر بود.
-داری شلوغش میکنی.
هیوری بلافاصله فرم بدنش رو تغییر داد و با سریع هجوم آوردن سمت تخت فاصلهشون رو کم کرد و خودش رو به جونگین رسوند.
-شلوغش میکنم؟ سه تا از برنامههات رو داخل کره کنسل کردم چون جناب عالی دلت میخواد برنگردی خونه!
تمام شدن جملهی پر حرص هیوری برابر شد با دیدن مقالهی جدیدی از سهون و کاری کرد که دیگه حالا حتی حوصلهی آنلاین بودن هم نداشته باشه.
-این چه کسشریه. یعنی چی که بیون سهون بعد از اینکه به همسرش بلافاصله اجازه داد تو سفر های کاری شرکت کنه نشون داد تا چه اندازه جنتلمنه؟ مگه اجازهی من دست اونه!
-جونگین تو هفتهی دوم پخش شدن خبر ازدواجت اومدی مسافرت. اونم ده روز عزیزدلم!
داشت با لبخندی که بیشتر شبیه فحش بود حقیقت رو به پسر یادآوری میکرد و جونگین هم درست همون لبخند رو تحویلش داد.
-دوست ندارم برگردم خونه عزیزدلم!
جوابش لبخند پهن و بیش از حد الکی هیوری رو محو کرد و دختر بلافاصله دستشو بالا آورد تا روی بازوی پسر بکوبه.
-پاشو جمع کن خودتو کمپوت شدی دیگه!
-تو چرا انقدر اصرار داری برگردیم؟
پسر امگا کلافه نق زد و پاهاش رو بالا آورد و توی هوا تاب داد. حالش داشت از همهچیز بهم میخورد.
-چون من نمیدونم بین تو و سهون دقیقا چه چیزی اتفاق افتاده ولی تا کی میخوای ازش فرار کنی؟ خیلی داری لوس برخورد میکنی.
- تو فقط دلت برای کیونگسو تنگ شده.
جونگین برای تبرعه کردن خودش به مهم ترین کشف این چند روزهش چنگ زد و باعث شد چشمهای بهترین دوستش در لحظه اندازهی گردو بشه.
-ببخشید!
حالا امگای پسر هم به حالت نشسته در اومده بود و با جلو دادن لبهاش شروع به نق زدن کرد.
-فکر کردی من نمیفهمم! عوضی اون شب مخ دوست منو زده مدام داری باهاش چت میکنی. اصلا چرا سهون از این دوستش یاد نگرفته که مدام بهم پیام بده.
-ها ها چرا دلتنگیه خودت نسبت به الفات رو به منو کیونگ بند میکنی! ما فقط تصمیم گرفتیم برای راحتی بیشتر شما باهم دیگه ارتباط داشته باشیم.
BẠN ĐANG ĐỌC
ᴅʀɪꜱꜱᴏɴ
Fanfiction«کامل شده» کاپل اصلی: سکای کاپل فرعی: چانبک (ورس) ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، درام، اسمات. "تو گوشم زمزمه کردیو گفتی هیچچیز تو دبیرستان تا ابد باقی نمیمونه. گفتم حتی تو؟ خندیدی و گفتی حتی من. ولی وقتی نگاهم به خنده هات بود، سخت بود توجه کردن به...