-یه دونه دیگه.
امگای پسر به محض اینکه برای لحظه ای در سرویس رو باز کرد به زبون آورد و بدون وقت تلف کردن بیبی چک بعدی رو چنگ زد. اما اینبار هیوری با عملکرد سریع ترش مانع از بسته شدن در شد.
-نمیخوای بس کنی؟
دختر با لحنی نگران و آمیخته با عصبانیتِ کمی پرسید و جونگین آب دهانش رو پایین فرستاد. نگاهش رو برای لحظهای توی چشم های دختر قفل کرد و گرفته و شکسته به حرف اومد.
-میشه فقط یکبار دیگه؟
-جونگین پنجتاش مثبت در اومده. خسته نشدی عزیزدلم انقدر آب خوردی و اون تو موندی؟
اینبار آروم و با ملایمت گفت، دستشو به نشونهی همدردی روی شونهی پسر گذاشت و شروع به ماساژ دادن ملایمش کرد.
از وقتی که وارد خونهی هیوری شده بودند و دختر به هر طریقی که بود بیبیچک رو تنهایی از داروخونه فراهم کرده بود، جونگین مدام در حال تست کردن کیت های مختلف بود تا بالاخره به جواب نه برسه. اما از این خبرها نبود، انگار رابطه با آلفا بدون اینکه راتی درکار باشه کار دستش داده بود.پسر امگا نفس عمیقی کشید و سعی کرد با آروم کردن خودش بیشتر از این به افکار منفیش دامن نزنه، اما در کمتر از چند ثانیه متوجه شد نمیتونه، تودهی افکار وحشتناک و سرزنش گرش مدام داشت بزرگ تر میشد.
امگای پسر در نهایت سرش رو بالا آورد و بیبی چک استفاده نشده رو از دستش رها کرد. نزدیک به پانزده سانت از دختر قد بلند تر بود ولی دلش میخواست مثل یک بچهی کوچیک توی آغوش دوست بچگیش خودشو پنهان کنه. بالا اومدن نگاهش برابر شد با پر آب شدن چشمهای غمگینش و همین باعث شد تا دختر برای تو آغوش کشیدنش دیگه درنگ نکنه.
-الههی ماه! جونگین، اشکال نداره عزیز دلم درستش میکنیم.
هر دو امگا هم رو در آغوش کشیده بودند و امگای دختر با اطمینان کمر و گردن دوستش رو ماساژ میداد، براش سخت نبود حدس زدن اینکه دوستش الان تا چه اندازه آسیب دیده و البته ترسیدهست.
-من به زندگیم گند زدم هیوری، گند زدم.
دختر همچنان که ماساژ دادن کمرش رو برای لحظهای متوقف نکرده بود امگای پسر رو از در سرویس دور، و به سرویس مبل وسط نشیمن خونهی نسبتا کوچیکش راهنمایی کرد. کمکش کرد روی مبل بشینه و برای اروم کردنش لیوان آبی از روی میز مقابلش گرفت تا کمی بنوشه.
پسر امگا که همین حالا هم مقدار زیادی آب نوشیده بود بدون هیچ حرفی دست دختر رو پس زد و هیوری هم بعد از نشستن مقابلش و روی پنجههای پاش دیگه اصراری برای خوردن آب بهش نکرد. لیوان استوانهای شیشهای رو کنار گذاشت و با جدیت به دوستش خیره شد.
-اول باید راجع بهش با سهون صحبت کنی.
-نه!
مخالفت امگا حتی چند لحظه هم طول نکشید. خیلی سریع و بدون معطلی مخالفت کرد.
YOU ARE READING
ᴅʀɪꜱꜱᴏɴ
Fanfiction«کامل شده» کاپل اصلی: سکای کاپل فرعی: چانبک (ورس) ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، درام، اسمات. "تو گوشم زمزمه کردیو گفتی هیچچیز تو دبیرستان تا ابد باقی نمیمونه. گفتم حتی تو؟ خندیدی و گفتی حتی من. ولی وقتی نگاهم به خنده هات بود، سخت بود توجه کردن به...