"8"

642 162 236
                                    

ساعت داشت کم کم به سه‌ی صبح می‌رسید، ولی چشم‌های مرد‌ خسته نذاشتند دست از پلک زدن بردارند. بیخوابی چسبیده بود به جونش و رهاش نمی‌کرد. تمام مدت شام با لبخند‌های نصفه نیمه مقابل چانیول نقش بازی کرده بود. چون انگار سهون این قضیه رو تنها به خودش سپرده بود و جلوی پدر دیگه‌ش حرفی راجع به درخواست امروز صبحش نزده‌ بود. انگار میخواست به بکهیون این فرصت رو بده تا به خوبی با خودش کنار بیاد. ولی نمیومد، نه با خودش و نه کاری که قرار بود بکنه.

بی تابیش باعث مدام وول خوردنش روی تخت خواب میشد. تخت خوابی که طرف دیگه‌ش توسط چانیول تصرف شده بود. حتی بعد از گذشت چیزی نزدیک به بیست و پنج سال آرامش چهره‌ی مرد بتا مورد‌علاقه‌ش بود. دروغ چرا، میترسید پسرش به هر دلیلی هیچ وقت مثل خودش این حال رو تجربه نکنه.

خواست برای موکول کردن افکارش به روز بعد و دست کشیدن از خودخوری از تخت پایین بره تا خودش رو به قرص خواب برسونه. چند دقیقه‌ای تو اشپزخونه و زیر لامپ سفید رنگش وقت تلف کرد و دوباره خودش رو به اتاق خواب رسوند، اینبار چانیول با چشم‌هایی باز منتظرش بود.

-بیدارت کردم؟

با ملایمت پرسید و خودش رو به تخت رسوند. بتا که هنوز خواب‌الود بود و میلی به زیاد باز نگه داشتن پلک هاش نداشت با قرار گرفتن دوباره‌ی آلفا روی تخت خودش رو بالا کشید و با چسبیدن به مرد، سرش رو درست روی سینه‌ش گذاشت و دستپهاش رو بی‌حال از خواب دور کمرش حلقه کرد.

-اگه قرار بود دوباره بی‌خوابی بکشی باید باهم انجامش می‌دادیم. حتی اگه موقع فکر کردن به چیزی بیخوابی کشیدی، باید باهم در موردش فکر میکردیم. تمام شب رفتار تو و سهون‌ عجیب بود.

برای زمزمه‌ی نیمه شبی، بیش از حد دلگرم کننده بود. لبخند نشست روی لب‌های آلفا و شل شدن عضله‌هاش از سر آروم شدن رو به خوبی احساس کرد.
بالاخره که باید به چانیول میگفت، حس میکرد اگه الان هم سکوت کنه حتی با وجود قرص خواب، خبری از خواب نیست.

-سهون جونگین رو فراموش نکرده.

البته که برای چانیول خیلی دور از انتظار نبود، پسر کوچولوش رو بهتر از هرکسی می‌شناخت و میدونست از همون ابتدا جونگین برای پسرش امگایی‌ نبوده که سهون راحت ازش بگذره.

کمی سرش رو بالا تر آورد. حالا چونه‌ی آلفا درست روی سرش و در حال لمس موهاش بود و مرد بتا با سکوت به مردش علامت داد که منتظره ادامه‌ی حرفش رو بشنوه.

-اخبار امروز رو چک کردی؟‌ چی‌ میگم برای خودم وقتی پیرمرد حتی اینستاگرام نداره!

بکهیون گفت و جوابش نیشگونی از جانب مرد بود، به نشانه‌ی اعتراض برای پیرمرد خطاب شدن.

-من چند ماه ازت‌ کوچیک ترم بک! اگه منظورت حواشی مربوط به اون پسره جونگینه، بله متوجه‌ موضوع هستم پیرمرد شماره‌ی یک.

ᴅʀɪꜱꜱᴏɴWhere stories live. Discover now